در طی يک سلسله گفتگوهای تلويزيونی، با دوستم رابرت وينستون دربارهی حس شاعرانهای که شگفتیهای کيهان نزد اين دانشمندان ايجاد میکند بحث میکردم .تلاش میکردم او را که يکی از بزرگان يهودي بريتانيا و متخصص زنان و زايمان است متقاعد کنم که يهوديت او دقيقاً از همين قسم ناتوراليسم شاعرانه است و او واقعا به هيچ امر فراطبيعی باور ندارد .او به پذيرش اين مطلب نزديک شد اما روی آخرين مانع درنگ کرد و در مقابل اصرار من، او اظهار کرد که علاقهاش به يهوديت به اين خاطر است که آئين يهودی نظام خوبی فراهم کرده و به او در شکلدهی مطلوب زندگیاش کمک کرده است. شايد چنين باشد؛ اما مسلما اين هرگز به معنای درستی مدعاهای فراطبيعی يهوديت نيست .روشنفکران بيخدای فراوانی هستند که با افتخار خود را يهودی مینامند و، شايد به خاطر ابراز وفاداری به سنتهای قديمی خانواده يا خويشان مردهشان، مناسک يهودی را رعايت میکنند .برجستهترين نمونهی اين ديدگاه را نزد آلبرت اینشتين میتوان يافت. اين دانشمندان ممکن است اعتقادی به فراطبيعت [1]نداشته باشند، اما به اصطلاح دَن دِنِت[2] به «باور» باور دارند.
يکی از گفتههای اینشتين که بيش از همه با اشتياق نقل میشود اين است که «علم بدون دين عليل است، دين بدون علم کور است». اما اینشتين همچنين گفته است: «البته آنچه دربارهی اعتقادات دينی من گفتهاند دروغ است .دروغی که به طور سيستماتيک تکرار شده است. من به خدايی شخصیتدار[3] اعتقاد ندارم و هرگز منکر اين بی اعتقادیام نمیشوم بلکه آن را آشکارا بيان میکنم .اگر باوری دارم که بتوان آن را دينی خواند، آن باور همانا حس ستايش بیکرانام در برابر ساختار جهان است، تا بدانجا که علم میتواند آشکار کند.» آيا سخنان اینشتين ضد و نقيض مینمايند؟ آيا میتوان سخنان او را چنان دستچين کرد که حامی هر دو طرف دعوا باشد؟ نه .البته منظور اینشتين از دين کاملا با معنای متعارف دين فرق دارد .در ادامهی بحث دربارهی تمايز ميان دين فراطبيعی از يک سو و دين اینشتينی از سوی ديگر، به خاطر داشته باشيد که من تنها خدايگان فراطبيعی را پندارآلود میخوانم.
در اينجا چند نقل قول ديگر از اینشتين میآورم تا درک بهتری از دين اینشتينی به دست دهم.
من يک کافر عميقاً مذهبی هستم. اين يک جور دين جديد است.
من هرگز برای طبيعت مقصود يا هدفی، يا هر چيزی که بتوان انسانوار شمرد، قائل نبودهام. آنچه که من در طبيعت میيابم ساختار شکوهمندی است که ما تنها فهم بسيار ناقصی از آن داريم و بايد آدمی را سرشار از حس فروتنی سازد. اين يک احساس اصيل دينی است که هيچ دخلی به عرفان ندارد.
به نظر من ايدهی وجود خدايی شخصیت دار کاملا غريب و حتی بدوی مینمايد.
عجيب نيست که پس از مرگ اینشتين متکلمان مذهبی[4] فراوانی مدعی شدهاند که اینشتين از سنخ خودشان است .اما برخی از دينداران معاصر خود اینشتين نظر کاملا متفاوتی دربارۀ او داشتند. [5]در سال 1940 اینشتين مقاله مشهوری نوشت تا مقصود خود را از اين جملهاش که «من به خدايی شخصیتدار باور ندارم» شرح دهد .اين مقاله و نوشتههای مشابه او موجب سيلی از نامههای دينداران سخت کيش شد، که برخی به اصالت يهودی اینشتين طعن میزدند. قطعههای زير برگرفته از کتاب مَکس جَمِر با عنوان اینشتين و دين است که مرجع اصلی من برای نقل سخنان خود اینشتين دربارهی دين نيز همين کتاب هست .«اسقف کاتوليک کانزاسسيتی گفت: جای تأسف است که میبينيم مردی از نژاد عهد عتيق و آموزههای آن، سنت بزرگ آن نژاد را منکر میشود. ديگر روحانيون کاتوليک مدعی شدند که هيچ خدايی جز يک خدای شخصیتدار وجود ندارد ... اینشتين نمیداند دربارهی چه سخن میگويد .او کاملا برخطاست .برخی گمان میکنند که چون جايگاهی رفيع در يک حيطهی تخصصی يافتهاند شايستگی اظهار نظر در مورد همه چيز را دارند.»
انگار دين يک حيطهی خاص است که میتوان در آن مدعی تخصص بود، و اين مطلب جای چون و چرا ندارد. انگار که روحانيون فرشتهشناسانی هستند که بر شکل و رنگ بال فرشتگان تسلط دارند. هر دوی اين عاليجنابان میگويند که چون اینشتين دانش دينی ندارد، دربارهی سرشت خدا دچار سوءتفاهم شده است. اما برعکس، اینشتين به خوبی میدانست که چه چيزی را منکر میشود. يک وکيل کاتوليک آمريکايی که برای اتحاد جهانی کليساها کار میکرد، به اینشتين نوشت:
«ما عميقا متأسفيم که شما چنين اظهاراتی میفرماييد ...و ايدهی خدای شخصیتدار را به سخره میگيريد. در ده سال اخير هيچ چيز به قدر اظهارات شما در متقاعد کردن مردم به اين که هيتلر حق داشت که يهوديان را از آلمان بيرون راند مؤثر نبوده است. من با وجود پذيرش حق آزادی بيان شما، همچنان میگويم که اظهارات شما يکی از بزرگترين منشآت تفرقه در آمريکاست.» يک خاخام نيويورکی گفت: «اینشتين بیشبهه از بزرگترين دانشمندان است، اما نظرات دينیاش در تعارض تام با يهوديت قرار دارند.»
رئيس يک اجتماع دينی در نيوجرزی نامهای به اینشتين نوشت. نامهای که چنان ضعف ذهن مذهبی را عيان میکند که به دو بار خواندن میارزد:
«دکتر اینشتين، ما برای آموزههايتان احترام قائليم؛ اما به نظر میرسد شما چيزی را نياموختهايد، اينکه خداوند روحی است که نه با تلسکوپ يا ميکروسکوپ آشکار میشود، و نه در انديشه يا عواطف آدمی جای دارد که بتوان آن را با تشريح مغز يافت. چنان که همگان میدانند، دين مبتنی بر ايمان است، نه شناخت. هر انسان انديشمندی شايد زمانی دربارۀ دين دچار شک شده باشد .ايمان خود من بارها متلاطم گشته است. اما به دو دليل هرگز از اين خبط معنوی ام با کسی سخن نگفتهام هراسيدهام که ممکن است با اظهارات شکآلود زندگانی و اميد برخی از همگنانم را مخدوش سازم؛ چون با آن نويسنده موافقام که میگويد درون هرکسی که بخواهد ايمان ديگران را زايل کند رگهای از خباثت هست... دکتر اینشتين، اميدوارم که در مورد سخنان شما سوءتعبير شده باشد و شاهد سخنان لطيفتری از شما باشيم تا کثيری از آمريکاييان از مباهات به شما مشعوف شوند.»
عجب نامهی فاشگوی ويرانگری! هر جملهاش چکيدهی بُزدلی فکری و اخلاقی است .يک نمونهی کمتر ذليلانه و بيشتر تکان دهنده، نامهای بود که بنيانگزار انجمنی مذهبی در اوکلاهاما نگاشت:
«پروفسور اینشتين، به اعتقاد من مسيحيان آمريکايی پاسخ شما را خواهد داد، ما ايمان خود به خدا و فرزندش عيسی مسيح را رها نخواهيم کرد، اما شما را دعوت میکنيم که اگر به خدای مردمان اين سرزمين معتقد نيستيد، به همان جايی که آمدهايد برگرديد. من به سهم خود هرچه در توان داشتهام برای تبرّک اسرائيل کوشيدهام، و بعد شما سر میرسيد و با يک جمله که از دهان کفرگويتان صادر میکنيد، همهی رشتههای مسيحيان عاشق اسرائيل را که در محو یهودیستيزی میکوشند پنبه میکنيد. پروفسور اینشتين، هر مسيحی آمريکايی بیدرنگ پاسخ شما را خواهد داد، يا نظريهی مغلوط و ديوانهوار تکامل خود را برداريد و به همان آلمانی برگرديد که از آن آمدهايد، يا دست برداريد از زايل کردن ايمان مردمی که شما را پس از فرار از سرزمين مادریتان خوشامد گفتند»
نکتهای که همهی اين ناقدان خداباور در آن محق بودند اين بود که اینشتين از سنخ آنان نبود .او به کرّات از اينکه او را خداباور بشمارند برآشفته شد .پس آيا میتوان گفت اینشتين هم مانند ولتر و ديدرو دئيست بود؟ يا اينکه او مانند اسپينوزا، که فلسفهاش را تحسين میکرد، وحدت وجودی همه-خداانگار[6] بود؟ چون میگفت «من به خدای اسپينوزا باور دارم .خدايی که خود را در نظم هارمونيک هر آنچه که هست آشکار کند، نه خدايی که دلمشغول تقدير و اعمال آدميان باشد».
معانی واژگان را به خاطر داشته باشيم .خداباوران به وجود هوشی فراطبيعی اعتقاد دارند که علاوه بر خلق جهان در روز ازل، هنوز همين دور و بر است تا بر اعمال مخلوقاتاش نظارت و در سرنوشت آنها دخالت کند. پروردگار بسياری از نظامهای خداباور کاملا در امور آدميان دخيل است. او دعاها را اجابت میکند؛ گناهان را میبخشد يا سزا میدهد؛ با انجام معجزه در امور جهان دست میبرد؛ حساب اعمال نيک و بد را دارد، و میداند شما کِی بدانها دست میيازيد (يا حتی در مورد انجام شان میانديشد).
دِئيست[7]ها هم به وجود يک هوش فراطبيعی باور دارند، اما خدای مورد نظرآنها، صرفاً هوشی است که نخست قوانين حاکم بر کيهان را وضع کرده است .به همين سبب خدای دئيستها هرگز در امور جاری جهان مداخله نمیکند و مسلما هيچ علاقهی خاصی به امور بشری ندارد. همه-خداانگار اصلاً اعتقادی به خدای فراطبيعی ندارد، اما واژهی خدا را همچون مترادف با جنبهی معنوی طبيعت، يا کيهان، يا قانونمندی حاکم بر امور جهان به کار میبرد.
فرق دئيست با خداپرست اين است که خدای دئيستی دعاها را اجابت نمیکند، علاقهای به گناهان و اعترافات ندارد؛ نمیخواند و نمیانديشد و با معجزات بولهوسانه در کار جهان مداخله نمیکند .فرق دئيست با پانتئیست اين است که خدای دئيستها نوعی هوش کيهانی است، و برخلاف خدای پانتئیستها، مترادف استعاری يا شاعرانهای برای قوانين يا برای جهان نيست .
پانتئیسم، بیخدایی جلازده است؛
به قوت میتوان گفت که جملات قصار اینشتين مانند «خدا ظريف است اما بدانديش نيست» يا «خدا تاس نمیريزد» يا «آيا خدا در آفرينش جهان گزينههای ديگری هم داشت؟» پانتئیستی هستند، نه دئيستی، و مسلما نه خداباورانه .بايد خدا تاس نمیريزد را چنين تعبير کرد که کترهای بودن در ذات امور نيست. معنای
آيا خدا در آفرينش جهان گزينههای ديگری هم داشت؟ اين است که آيا جهان میتوانست به گونهی ديگری آغاز شود؟ اینشتين "خدا "را صرفاً به معنای استعاری و شاعرانه به کار میبرد. هاوکينگ هم همين طور، و نيز اغلب فيزيکدانهای ديگری که به زبان استعاری دينی میلغزند [9].پل ديويز در کتاب ذهن خدا ميان همه-خداانگاری اینشتينی و نوعی دئيسم مبهم در نوسان است – کتابی که به پاسداشت آن جايزهی تمپلتون را دريافت کرد .اين جايزه مبلغ هنگفتی است که هرساله بنياد تمپلتون اهدا میکند، و معمولاً به دانشمندانی داده میشود که حاضرند حرفهای دلپسندی دربارهی دين بزنند.
کارل ساگان اين نکته را به خوبی بيان میکند: «اگر معنای "خدا "اين باشد که يک دسته قوانين فيزيکی بر جهان حاکم است، پس مسلما خدا وجود دارد .اما چنين خدايی از نظر عاطفی راضی کننده نيست ... دعا کردن به درگاه قانون گرانش چندان کار معقولی نيست.»
جالب اينکه عاليجناب دکتر فولتون جی. شين، استاد دانشگاه کاتوليک آمريکا، اين نکتهی مورد نظر ساگان را پيشگويی کرده بود .او در دههی 40 در بخشی از حملهی تند و تيزش به اینشتين به خاطر انکار خدای شخصیتدار، به نحوی طعنه آميز میپرسد که آيا کسی حاضر است زندگی خود را وقف کهکشان راه شيری کند؟
من آرزو دارم که فيزيکدانها از کاربرد واژهی خدا به اين معنای خاص استعاری پرهيز کنند .خدای استعاری يا وحدت وجودیِ فيزيکدانان با خدای مداخلهجو، معجزهپرداز، فکرخوان، سزادهندهی گناهان، و اجابتکنندهی دعا که منظور نظر کتاب مقدس[10]، کشيشان و آخوندها و خاخامها از زمين تا آسمان فرق دارد. [11]خلط عمدی اين دو مفهوم، به نظر من، مصداق بارز خيانت روشنفکری است.
[1]Patheistic
[4] متکلم را برگردان مناسبی برای اصطلاح آپولوژیست
که داوکینز بسیار در متنش به کار برده میدانم.
آپولوژیست در لغت به معنای توجیهگر است و به مدافعان دین در حوزه فلسفی
میگویند. در فرهنگ اسلامی نیز به فلسفهای
که هدفش توجیه و تایید مبانی اسلام بود، کلام و به شخصی که کلام میورزید، متکلم میگفتند. که از جمله اینان میتوان به امام محمد
غزالی و فخر رازی اشاره کرد. ر.ب
[5] دانشمندان و حکیمان ایرانی – مثلا فردوسی – نیز چنین سرنوشت تلخی داشتند. یعنی در
زمان زندگی خودشان، دینداران و کیشبانان هرچه توانستند بر ضدشان کردند تا خود و
آثارشان را از صحنه گیتی پاک کنند ولی سالها و سده ها پس از مرگشان که جاودانگی
شان مسلم شد، مصادره به مطلوب شدند! ر.ب
[8] دئیسم را نمیتوان به فارسی برگرداند. چراکه این اصطلاح در
واقع یک بازی با واژه تئیسم یعنی خداپرستی در زبان لاتین است. فلسفه دئیسم یا
خداباوری خردگرایانه در عصر روشنگری گزینه نخست دانشمندان خردگرا بود تا بیآنکه مجبور باشند ننگ و عار بیخدایی را به جان بخرند، از دست خرافات دین رها
شده و آزادانه فیزیک را جانشین متافیزیک کنند. جان لاک، دیوید هیوم و ولتر سرشناسترین اندیشمندان دئیست بودند. بعدا با کشف بزرگ
داروین و اوجگیری ماتریالیسم دیالکتیک مارکس و
هوادارانش، دئیسم جایگاه خود را از دست داد و دانشمندان و فیلسوفان و روشنفکران
بعدی جسورانهتر پنبه خدا و آفرینش و دین را یکسره
زدند. با اینحال هنوز میتوان به کسانی که وجود خدا را رد نمیکنند ولی خردگرا بوده و هیچ چیزی ورای قوانین
فیزیکی را باور ندارند، دئیست یا خداشناس بیدین گفت. ریچارد داوکینز شدیدا با دئیسم مشکل
دارد و تلاش دارد پانتئیسم (همه خداانگاری) و ناتورالیسم
(طبیعت گرایی) را همپیمان آتئیسم (بیخدایی) و در برابر دئیسم و خداپرستی بگیرد. با
اینحال در میان بیشتر مردم عملا تفاوتی میان دئیسم، پانتئیسم و ناتورالیسم نیست. چراکه پیروان این سه
گروه همه با دین و پیامبرانش ضدیت دارند ولی هیچکدام تلاش چندانی برای دشمنی با خدا نمیکنند و گهگاه نام خدا را در نوشتار و گفتار میآورند.
حال آنکه آتئیستهایی چون مارکس، نیچه یا همین داوکینز را
به خداستیزیشان میشناسیم. ر.ب
[9] باز باید تاکید کنم که این گزاره اکنون کاملا نابجا جلوه میکند چون هاوکینگ در واپسین اثر خود
کاملا پنبه خدا را زد. و دقیقا همان شبکه 4 انگلیس که مستند ریشهی همهی شرها از
داوکینز را پخش کرد، برنامهی ویژهای به انکار خدا از سوی هاوکینگ اختصاص داد و
دقیقا همان آلیستر مکگراث که برجستهترین منتقد داوکینز است را دعوت کرد تا
اینبار هاوکینگ را رد کند. ر.ب
[10] تقریبا همه مترجمان در ترجمه Old Testament و New Testament
به دشواری برمیخورند. ماجرا اینجاست که مسلمانان و از
جمله آنان ایرانیان بنابر یک اشتباه بزرگ تاریخی و دینی، کتاب مقدس یهودیان را
"تورات" و کتاب مقدس مسیحیان را "انجیل" میدانند. نتیجتا مترجم بیچاره که میداند "عهد عتیق" کتاب مقدس یهودیان و
"عهد جدید" کتاب مقدس مسیحیان است، به منظور جلب توجه خواننده مجبور میشود درستی را فدای سرشناسی کرده و نامهای بالا را
به تورات و انجیل برگردانند! حال آنکه تورات شامل تنها 5 کتاب از کتابهای پرشمار
مقدس یهود است و انجیلها عبارتند از 4 کتاب که از سرگذشت مسیح نگاشته شده است. حال
آنکه سپس کتابهای مقدس دیگری نیز نوشته شده است. امروز به مجموعه همه کتابهای مقدس
یهود و مسیحیت یعنی مجموع عهد عتیق و عهد دید، Bible میگویند که به
"کتاب مقدس" ترجمه میشود. این مترجم خوب هم در اینجا ره به
خطا رفته و Bible
را به انجیل ترجمه کرده! که البته من اصلاحش کردم. ر.ب
[11] دقیقا بنابر همین تعریف و مصادیقی که داوکینز میآورد،
دئیسم هیچ تفاوت بنیادینی با همه-خداپنداری و طبیعت گرایی ندارد و یک مورد دئیست
نداشته ایم که به این عناصر متافیزیکی که داوکینز به آن میپردازد باور داشته باشد.
ر.ب
No comments:
Post a Comment