اغلب وجوه اشتراک اناجيل چهارگانه حاصل اين است که از منبع مشترکی بهره گرفتهاند، که يا انجيل مرقوس بوده يا اثری قديمیتر و مفقود که انجيل مرقوس نخستين خلف آن است. هيچ کس نمیداند که آن چهار حواری که بودهاند، اما به احتمال قريب به يقين میتوان گفت که هيچ کدامشان شخصا عيسی را ملاقات نکرده بودند .اغلب آنچه نگاشتهاند به هيچ وجه کوشش تاريخی صادقانهای نيست، بلکه صرفا تکرار مکررات عهد عتیق است، چرا که انجيلنگاران اعتقاد و التزام تام داشتند که زندگانی عيسی بايد مطابق بشارتهای عهدعتيق باشد .حتی میتوان يک بحث تاريخی جدی طرح کرد که آيا اصلاً شخص عيسی وجود داشته است يا خير؟ اين بحث هواداران فراوانی ندارد، اما برخی آن را پی گرفتهاند. از جملهی آنان میتوان به پرفسور جی.اِی.وِلز استاد دانشگاه لندن و نويسندهی چندين کتاب در اين زمينه، از جمله آيا عيسی وجود داشته است؟[1] اشاره کرد.
اگرچه عيسی احتمالا وجود داشته است اما عموم استادان معروف مطالعات انجيلی، کتاب عهد جديد و مسلما عهد عتیق را ثبت معتبر حقايق تاريخی نمیدانند، و من هم بعد از اين ديگر انجيل را شاهدی بر وجود هرگونه الاهيت نمیشمارم.
توماس جفرسون پيشگويانه به رئیسجمهور پیشین جان آدامز نوشت: «روزی خواهد رسيد که نسل اسطورهای عيسی، که پدرش خداست و در رحم يک باکره شکل گرفته، در زمرهی افسانههای نسل مينرِوا (خدای رمی) و ژوپيتر در خواهد آمد».[2]
رمان دَن براون راز داوينچی، و فيلمی که بر پايهی آن ساخته شده، در محافل کليسايی غوغای فراوانی افکند. مسيحيان دليری کردند و فيلم را تحريم کردند و مقابل سينماهای نمايش دهندهی اين فيلم تظاهرات راه انداختند[3]. اين داستان هم در حقيقت از ابتدا تا انتها جعلی است: داستانی تخيلی و ساختگی .از اين جهت، کاملا مانند اناجيل است. تنها فرق راز داوينچی با انجیل اين است که انجیل دارای داستانهای باستانی است و راز داوينچی داستانی مدرن.
اِی.ان.ويلسون[4] در زندگينامهی عيسی، در مورد نجار بودن عيسی ابراز ترديد میکند. اين يکی از چندين مورد سوءترجمههای انجیل است. مشهورترين اين موارد، سوءترجمهی اشعيای يهودی از واژهی آرامی "زن جوان"(almah) به واژهی يونانی "باکره(parthenos) " است .به همين سادگی یک لغزش در ترجمه بسی بسط يافته و منجر به اين افسانهی مضحک شده که مادر عيسی باکره بوده.
ابنورّاق به نحو خندهداری نشان میدهد که در وعدهی هفتاد و دو باکره به هر مسلمان شهيد، "باکرگان"
سوءترجمهی"انگورهای سفيد با شفافيت بلورين "بوده است .اما اگر اين نکته را عموم امت اسلام دريافته بودند، جان چه تعداد قربانی بيگناه عمليات انتحاری که نجات نمیيافت؟[5]
[2] همین
مشکل را ما هم داریم. یعنی مردمان خیلی ساده و آسان میپذیرند که پرواز کیکاووس، نبرد رستم با دیو، گذر
سیاوش از آتش، ارتباط برقرار کردن جمشید با جن و دیو و چهارپایان یا کیلومترها
پرواز تیر آرش، استوره است و نه واقعیت. ولی به محض اینکه به توفان نوح و کشتی
حیواناتش، پرواز سلیمان، سخن گفتن مورچه با پیامبران یهود و افتادن ابراهیم در آتش
و نصف کردن دریا با عصا و ... میرسیم، نه تنها باور میشود، بلکه این رد کردن آن است که موجب سرافکندگی
شما میگردد! امان از ما موجودات دوپا. ر.ب
[3] دلیری
هم دلیری دوران قدیم. رشادت شوالیههای صلیبی را از یاد نبردیم که برای اعتلای نام
و یاد مسیح هزاران کیلومتر راه پیموده جان و مال خود را یکسره برای دین خدا پیشکش
میکردند. اکنون مسیحیان حداکثر کاری که میکنند همین است که جلوی سینماهایی که فیلم رمز
داوینچی را نمایش میدهند، شمع روشن میکنند. ر.ب
[4] همچنانکه
داوکینز هم اشاره کوتاهی دارد، خود نویسندگان انجیل هم غیرمستقیم اعتراف میکنند که یوسف نجار، شوهر مریم، پدر عیسی مسیح بود.
چراکه در دو انجیل از چهار انجیل رسمی، نسب عیسی ناصری از طریق یوسف به داوود
پیامبر میرسد. اگر پدر عیسی خدا بود که نسبش به
داوود نمیرسید چون خدا با هیچیک از دیگر پیامبران
یهود نسبت فامیلی نداشت. مسیحیان درباره این اعتراف انجیلنویسان خودشان را به کوچه علی چپ میزنند، آنگاه بر ضد دن برآون و کتاب و فیلم رمز
داوینچی کمپین درست میکنند، که چرا میگوید عیسی با مریم مجدلیه ازدواج کرده و بچهدار شده و نسلش تا امروز بر زمین مانده؟ البته
اعتراضشان بر حق است. طبیعتا نسل خدا که تا امروز نمیماند، پس عیسی اگر ازدواج کرده و بچه داشته، پس
باید انسان باشد نه پسر خدا. ولی پرسش اینجاست که چرا بر ضد خود انجیلها که میگویند پدر عیسی، نه خدا که یوسف نجار است، کمپین
برپا نمیکنند؟ شاید به این دلیل که نمیخواهند کاتولیکتر از پاپ یا بهتر بگویم، مسیحیتر از لوقا و متی باشند! مسلمانان نیز متفاوت
نیستند. سلمان رشدی همچون دن براون یک داستان تخیلی بر اساس یکی از روایات اسلامی
که به آیات شیطانی معروف است، مینویسد. بنابر تاریخ طبری و چندین سند
دیگر کهن اسلامی، شیطان چند بار تلاش کرد آیاتی را به جای آیات الهی به دهان
پیامبر جاری کند که این توطئه او نافرجام ماند. هیچکس بر طبری و دیگر نقلکنندگان این حکایت خرده نگرفت ولی وقتی نوبت به
سلمان رشدی رسید، او مرتد خوانده شد. شگفتانگیز حتا
این هم نیست. بلکه آنجاست که دستاندرکاران فتوای سلمان رشدی و دیگر
دشمنان خونین او و کتابش در سراسر جهان اسلام، اصلا کتاب را نخوانده، و خبری از
داستان کهن و اسلامی "آیات شیطانی غرانیق" هم
نداشتند و به اشتباه گمان میکردند که سلمان رشدی کتابی برای مقابله
با قرآن نوشته و نام کتابش را آیات شیطانی
گذاشته! ر.ب