نزد انسانها، سفته و چک و پول واسطههایی هستند که تأخير در تعامل را ممکن میسازند. طرفين معامله همزمان کالاهای خود را تحويل نمیدهند بلکه میتوانند ادای دين خود را به آينده موکول کنند، يا حتی آن را بر عهدهی ديگری بگذارند .تا آنجا که من میدانم، هيچ جانوری جز انسان چيزی دقيقاً معادل پول ندارد .اما در خاطرهی جانور نقش هويتی ديگران همان نقش پول را به طور مستقيم ايفا میکند. مثلاً خفاش خونخوار میآموزد که کدام يک از اعضای گروهاش قابل اعتماد است و ديناش را ادا میکند (يعنی خونی را که نوشيده برای شريکاش قی میکند) و کدام يک تقلب میکند .انتخاب طبيعی ژن هايی را ترجيح میدهد که موجب میشوند فرد در رابطهی نامتقارن نيازها و موقعيتها آنچه را میتواند بدهد، بدهد و در ازايش آنچه را که ندارد طلب کند. همچنين انتخاب طبيعی جاندارانی را ترجيح میدهد که ديون خود را ادا کنند؛ از بیوفايی شکايت کنند؛ مراقب همديگر باشند؛ و متقلبانی را مجازات کنند که میستانند اما نوبت خودشان که میرسد، از دادن شانه خالی میکنند.
چون هميشه تقلب هست، راهحلهای پايدار برای مسائل نظريهی بازی نيکی دوجانبه، همواره مستلزم يک مؤلفهی تنبيه متقلبان است .نظريهی رياضی بازی، دو طبقهی وسيع از راه حلهای پايدار برای اين نوع بازیها را مجاز میدارد. رويهی همواره بدکار باش هنگامی به کار فرد میآيد که همگان بدکاری پيشه کرده باشند. اما يک راهکار ديگر هم هست که آن هم پايدار است .«پايدار» به اين معناست که همين که اتخاذ يک راهکار در ميان يک جماعت از حد معينی تجاوز کرد، ديگر جايگزين بهتری برای آن راهکار نباشد. مطابق اين راهکار دوم، «با نيکی شروع کن، به ديگران فرصت نيکی کردن بده، و نيکی را با نيکی پاسخ بده، اما اگر به تو بدی کردند تو هم در مقابل بدی کن». در اصطلاح نظريهی بازی، اين راهکار نامهای گوناگونی دارد، از جمله آن را راهکار «اين به آن در» [1]يا «انتقام گير و قدرشناس»[2] میخوانند. از لحاظ تکاملی، اين راهکار هنگامی پايدار است که اکثريت جامعه قدرشناس باشند. در چنين جماعتی، بهترين راهکار، نه بدکاری دائمی است و نه نيکوکاری بیقيد و شرط .در برخی اوضاع و احوال، روايتهای پيچيدهتری از راهکار اين به آن در بهتر نتيجه میدهند.
گفتم که خويشاوندی و تعامل دو ستون اصلی نيکوکاری در جهان داروينی هستند، اما سازههای ديگری هم هست که بر اين دو ستون بنا میشوند .به ويژه در جامعهی بشری که زبان و شايعه وجود دارد، شهرت اهميت میيابد. يک فرد میتواند به مهر و سخاوت شهره باشد، و ديگری به بخل و رذالت و پيمان شکنی. ديگری هم میتواند در عين شهرت به سخاوت، معروف باشد به اين که متقلبان را بیرحمانه تنبيه میکند .مطابق نظريهی سادهی نيکوکاری دوجانبه انتظار میرود که همهی جانوران بر پايهی چنين ملاحظاتی با شرکای خود رفتار کنند .در
جوامع انسانی، ما قدرت زبان را نيز برای کسب شهرت به کار میگيريم که معمولاً به صورت شايعه عمل میکند. لازم نيست شما مستقيماً خست کسی را تجربه کرده باشيد؛ کافی است شايعهی خست او را شنيده باشيد.
شهرت اهميت دارد و زيستشناسان نه تنها میتوانند قدرشناسی را برای بقا ارزشمند بدانند، بلکه میتوانند شهرت به قدرشناسی را هم دارای ارزش بقا بدانند .مَت ريدلی در کتاب ريشههای فضيلت[3] علاوه بر ارائه شرح روشنی از اخلاقيات داروينی، در مورد شهرت هم بحث شيوايی دارد. تورستين وِبِلن، اقتصاددان نروژی، و آموتز زهاوی جانورشناس اسرائيلی، ايدههای جالب ديگری را به اين ديدگاه افزودهاند. بخشش نيکوکارانه میتواند تبليغی برای چيرگی يا برتری باشد .انسانشناسان اين پديده را اثر پُتلاچ مینماند. نام پُتلاچ برگرفته از رسمی است که در ميان برخی قبالی سرخپوست رقيب در ساحل شمال غربی آمريکا رواج داشته است .در اين رسم، دوئل رؤسای قبايل رقيب به اين طريق بوده که هر کدام مهمانی هايی مجلل با ريخت و پاش ورشکست کننده ترتيب دهند. در موارد حاد اين رفتار انتقامجويانه آن قدر ادامه میيافته تا اينکه طرف بازنده دچار فقر و فاقه شود، در حالی که برای برنده هم ديگر چندان ضياع و عقاری نمانده بود .مفهوم
«مصرف جلوهگرانه» که وبلِن پيش نهاده نيز نظر بسياری از ناظران صحنهی مدرن را جلب کرده است .رهيافت زهاوی، روايتی تکاملی از ايدهی پُتلاچ ارائه میدهد که زيستشناسان سالها بدان بیتوجه بودند تا اينکه او با مدلهای درخشان رياضی برگرفته از نظريهی آلن گرافن آنها را به اثبات رساند.
زهاوی به تحقيق دربارهی سهرههای عربی پرداخت .اين پرندگان کوچک قهویای در گروههای اجتماعی زندگی میکنند و به طور مشارکتی به زادآوری میپردازند .اين سهرهها هم مانند بسياری از پرندگان کوچک صداهای هشداردهندهای توليد میکنند و همچنين به همديگر غذا اهدا میکنند .يک پژوهش داروينی استاندارد دربارهی چنين کنشهای نيکوکارانهای، نخست به دنبال رابطهی لطف متقابل و روابط خويشاوندی ميان پرندگان میگردد .و ابتدا میپرسد آيا هنگامی که يک سهره به همگروهاش غذا میدهند انتظار دارد که آن ديگری بعداً لطف او را جبران کند؟ يا دريافت کنندهی لطف يک خويشاوند ژنتيکی نزديک به لطف کننده است؟ تعبير زهاوی کاملا غيرمنتظره است .با استفاده از زبان مردمشناسانهای که زهاوی میپسندد، پرندهی سخاوتمند چيزی شبيه اين میگويد که: «ببين من چقدر برتر از تو هستم، من از عهدهی غذا دادن به تو بر میآيم » يا اينکه میگويد: «ببين من چقدر برتر از تو هستم که حاضرم بر بالاترين شاخه بنشينم و نگهبانی بدهم، و خطر شکارِ شاهين شدن را به جان بخرم تا رفقا بتوانند با خيال راحت روی زمين غذا بخورند» .مشاهدات زهاوی و همکارانش حاکی از آن است که سهرهها فعالانه بر سر ايفای نقش خطرناک نگهبانی با هم رقابت میکنند .و هنگامی که يک سهرهی فرودست بکوشد به همگروه فرادست خود غذا تعارف کند، اين پيشنهاد ظاهراً سخاوتمندانه با خشونت رد میشود .اصل ايده زهاوی اين است که تبليغ گر فرادست با هزينهای که میپردازد سروری خود را در عمل به اثبات میرساند .فقط
يک فرادست حقيقی میتواند از عهدهی پرداخت هزينهی هدايای تبليغاتی گرانقيمت برآيد و به اين ترتيب سروری شهرت منحصر به جهان آدميان نيست. به تازگی نقش شهرت در مورد کلاسيک نيکوکاری دوجانبه، يعنی رابطهی همزيگری نشان داده شده است. با آزمايش هوشمندانهای که انجام گرفته معلوم شده که در رابطهی همزيگری ميان ماهیهای نظافتچی کوچک با ماهیهای بزرگ مشتری شان، مشتری بالقوه مراقب رفتار ماهی نظافت چی وراس است و نظافتچیهايی را که کوشاتر میيابد بر نظافتچی سهلانگار آن ترجيح میدهد .
افراد برای کسب موفقيت، مثلاً در جفتيابی، متحمل جلوهگریهای پرهزينهای مانند بذل و بخششهای چشمگير يا خطرکردنهای خيرهکننده میشوند.
پس تاکنون چهار دليل داروينی خوب برای نيکوکاری، سخاوت يا اخلاقی بودن فرد در قبال ديگران داريم.
نخست، خويشاوندی ژنتيکی است.
دوم، نيکوکاری متقابل است، يعنی لطف کردن با انتظار جبران و نيز جبران لطف دريافتی.
سوم، که از اين موارد منتج میشود، مزيت داروينی کسب شهرت مهربانی و بخشندگی است.
و چهارم، اگر حق با زهاوی باشد، بخشندگی جلوهگرانه علاوه بر کسب شهرت موجب تأييد اصالت تبليغ میشود.
در طی بيشتر دورهی پيش از تاريخ زندگی بشر، آدميان در شرايطی میزيستند که همهی اين چهار شيوهی نيکوکاری بسيار مطلوب بودهاند. نياکان ما در دهکدهها میزيستند، يا پيش از آن در گروههايی کوچنشين مانند بابونها، که قدری از ديگر گروهها يا روستاهای همسايه به دور بودهاند. بيشتر اعضای گروه خويشاوندان فرد بودهاند، و رابطهشان با فرد نزديکتر از رابطهی آنها با ديگر گروهها بوده است - يعنی مجال نيکوکاری به خويشاوندان فراوان بوده است .و چه همگروه يک فرد خويشاوند او بوده يا نه، بسيار محتمل بوده که آنان در طول زندگی مرتب همديگر را ببينند – يعنی شرايط برای تکامل نيکوکاری متقابل ايدهآل بوده است .همينطور شرايط برای کسب شهرت نيکوکاری و نيز سخاوت جلوه گرانه نيز ايده آل بوده است .پس گرايش ژنتيکی به نيکوکاری میتوانسته توسط هر يک از چهار شيوهی فوق در انسانهای نخستين شکل گيرد. به راحتی میتوان ديد که چرا اجداد پيشاتاريخی ما میتوانستهاند به همگروه هايشان نيکی کنند و تا سرحد بيگانهترسی با ديگر گروهها بدی کنند .اما امروزه که بيشتر ما در شهرهای بزرگ زندگی میکنيم و ديگر خويشاوندان مان اطراف ما نيستند، و هر روزه کسانی را میبينيم که شايد ديگر هرگز نبينيم .پس چرا ما هنوز به ديگران، و حتی به کسانی که اصلاً تعلقی به جامعهی ما ندارند نيکی میکنيم؟