Tuesday, March 26, 2013

پست 6 : دانشمندان برجسته‌ی ديندار



دانشمندان برجسته‌ی ديندار
اکثريت مطلق مردمان فرزانه به دين مسيحيت بی‌اعتقادند، اما اين بی‌اعتقادی را در ملا‌عام بروز نمی‌دهند، چرا که نگران‌اند که درآمدشان را از دست بدهند.
برتراند راسل

«نيوتون ديندار بود .تو کی هستی که خود را برتر از نيوتون، گاليله، کِپلر و غيره و غيره تصور می‌کني؟ اگر خدا از نظر امثال اين دانشمندان وجود داشته، تو چطور جرات می‌کنی که منکر خدا بشی؟» انگار سستی خود اين برهان کافی نيست که برخی از عذرتراشان حتی نام داروين را هم به اين فهرست می‌افزايند و اين شايعه‌‌پردازان مدام شايعات متعفن، و آشکارا کذبی، درباره‌ی گرایش او به دين در بستر مرگ می‌پراکنند.
 این شایعه‌پردازی از زمانی شروع شده که يک" بانوی اميد "افسانه‌ی دلپذيری پرداخت که مطابق آن داروين در دم آخر، در نور عصرگاهی افتاده بر بستر کتاب عهد جديد را ورق می‌زد و لب به اعتراف گشود که نظريه‌ی تکامل سراسر خطا بوده است. حتی مرا هم به هدایت در بستر مرگ مفتخر کرده‌اند. در واقع اين مدعايی مسجع و مکرر است، که هر بار در هاله‌ای از ابهام و فريب تکرار می‌شود. شايد من بايد احتياط به خرج دهم و برای حفظ شهرتم پس از مرگ، يک ضبط صوت در بستر مرگ خود نصب کنم.
لالا واردز (همسرم) میگوید: «چرا وقتتان را تا بستر مرگ هدر میدهيد؟ اگر می‌خواهيد جلوهگری کنيد، چه بهتر که اين کار را در زمان مناسب انجام دهيد، از جايزه‌ی تمپلتون بهرهمند شويد، و خرفتی را بهانه کنيد.»
در اين بخش به دلايلی که شايد حدس زدن‌شان چندان دشوار نباشد توجه من عمدتا معطوف به دانشمندانی است که همواره از آنان به عنوان نمونه‌های دينداری ياد می‌شود. نيوتون واقعا اظهار دينداری کرده بود. تا حوالی قرن نوزدهم تقريباً همگان چنين می‌کردند. تا اينکه در اين قرن فشارهای اجتماعی و قضايی در مورد اظهار دين کمتر، و پشتيبانی علمی برای کنارنهادن دين بيشتر از قرن‌های پيش شد .البته از هر دو سو استثناهايی هم بوده‌اند.
چنان که جيمز هاوت در کتاب 2000 سال بی دينی: مردمان مشهوری که شجاعت شک داشتند[1] نشان می‌دهد، حتی پيش از داروين هم همه‌ی دانشمندان، مؤمن نبودند [2].و پس از داروين هم برخی دانشمندان برجسته مؤمن مانده‌اند. دليلی ندارد شک کنيم که مايکل فارادی حتی پس از آشنايی با آثار داروين همچنان مسيحی ماند .او عضو فرقه‌ی ساندمانی بود .فرقه‌ای که اعضايش معتقد به تعبير تحت‌اللفظی کتاب مقدس بودند؛ در مراسم پيوستن اعضای جديد پای آنها را می‌شستند؛ و برای اطلاع از اراده‌ی الاهی قرعه‌کشی می‌کردند .فارادی در سال 1860 به عنوان يکی از شيوخ اين فرقه انتخاب شد، سال بعد از آن اصل انواع داروين منتشر شد، و فارادی به سال 1867 با مذهب ساندمانی درگذشت. جيمز کلارک ماکسوِل، همتای نظريه‌پردازِ فاراردی آزمايش‌گر، هم مسيحی معتقدی بود. ديگر قطب‌های فيزيک قرن نوزدهم بريتانيا، هم به هکذا .مثلا ویلیام تامپسون (لُرد کِلوين)، که کوشيد نشان دهد که زمان برای رخ دادن تکامل کافی نبوده و لذا نظريه‌ی تکامل خطاست. برآورد زمانی اشتباه اين ترموديناميک‌دان بزرگ ناشی از اين فرض بود که او خورشيد را از آتشی می‌دانست که سوخت آن ظرف چند ده ميليون سال ته می‌کشد، و نه ظرف چند میلیارد سال. البته بر کلوين حرجی نيست که چيزی درباره‌ی انرژی هسته‌ای نمی‌دانست. جالب اينکه، در نشست انجمن بريتانيايی به سال1903 ، نوبت به جورج داروين، دومين پسر چارلز داروين، رسيد تا با اتکا به کشف راديوم توسط ماری کوری، نظريه‌ی پدرش را توجيه و لرد کلوين را که هنوز زنده بود پريشان سازد.
در قرن بيستم شمار دانشمندان بزرگی که اظهار دينداری می‌کنند کمتر می‌شود، اما هنوز چندان نادر نيستند. به گمان من اغلب اين دانشمندان ديندار متاخر، تنها به معنای اینشتينی کلمه ديندارند. چنان که در فصل 1 نشان دادم، ديندار خواندن آنان، سوءاستفاده از معنای "دينداری "است. با اين حال، برخی دانشمندان بلندمرتبه هستند که به معنای سنتی و تمام و کمال، صادقانه مذهبی‌اند .در ميان دانشمندان معاصر بريتانيايی که اظهار دينداری می‌کنند، سه نفر هستند که همه جا اسم‌شان با هم می‌آيد :پيکاک، استانارد و پولکينگ هورن. هر سه يا برنده‌ی جايزه‌ی تمپلتون بوده‌اند، يا عضو هيئت امنای اين انجمن هستند. در پی بحث‌های خصوصی و عمومی دوستانه‌ای که با هر سه‌شان داشته‌ام، از باورشان به وجود قانونگذاری کيهانی متعجب نشده‌ام، بلکه حيرت‌ام از اعتقادشان به جزئيات دين مسيحی بوده است، يعنی، رستاخيز، بخشايش گناهان و باقی قضايا.
در ايالات متحده هم نمونه‌های مشابهی يافت می‌شود، برای مثال فرانسيس کالينز، سرپرست پروژه‌ی ژنوم انسانی. اما در آنجا هم مانند بريتانيا، اين گروه از دانشمندان به خاطر تحفه‌بودن‌شان مطرح می‌شوند و محل حيرت همکاران‌شان در جامعه‌ی دانشگاهی واقع می‌شوند. در سال1996 ، برای تلويزيون بی‌بی‌سی مستندی درباره‌ی جورج مِندِل، بنيان‌گذار نابغه‌ی دانش ژنتيک تهيه می‌کردم .برای اين برنامه در باغی قديمی در کِلِرِ کمبريج با دوستم جيم واتسون، بنيان‌گذار نابغه‌ی پروژه‌ی ژنوم انسانی، مصاحبه‌ای انجام دادم .البته خود مِندِل مردِ دين، و راهب آگوستينی بود؛ اما در قرن نوزدهم می‌زيست و در آن زمان راهب شدن آسان‌ترين راهی بود که مندل می‌توانست برای انجام تحقيقات علمی‌اش پيش گيرد .برای مِندل، راهب شدن معادل برخورداری از بورس تحقيقاتی بود .در آن مصاحبه از واتسون پرسيدم که آيا امروزه دانشمندان ديندار بسياری را می‌شناسد .او پاسخ داد «عملا هيچ کس .گهگداری با يکی مواجه می‌شوم، و کمی شرمنده می‌شوم، چون، می‌دانيد، باور نمی‌کنم که کسی چيزی را به صرف وحی شمردن بپذيرد.»
فرانسيس کريک، همکار واتسون در بنای کل انقلاب ژنتيک، عضويت خود در کالج چرچيل در کمبريج را لغو کرد چون آن کالج تصميم گرفته بود که کليسای کوچکی به درخواست يک متولی وقف بسازد. در مصاحبه‌ام با واتسون، من اين نکته را مطرح کردم که، برخلاف او و کريک، بسياری از مردم تعارضی ميان دين و دانش نمی‌يابند، چون ادعا می‌کنند که دانش درباره‌ی چگونگی امور است و دين درباره‌ی مقصود غائی امور .واتسون فورا پاسخ داد: «خوب، من فکر نمی‌کنم که بودن ما هيچ مقصودی داشته باشد. ما صرفا حاصل تکامل هستيم. می‌توانيد بگوييد: وای، اگر فکر می‌کنيد وجود ما مقصودی ندارد، پس حتما زندگی بسيار غمباری داريد .اما من انتظار ناهار دلپذيری را دارم» و بعد هم ناهار دلپذيری نوش‌جان کرديم.
تلاش‌های متکلمان برای يافتن دانشمندان ديندار مدرن نشان از بيچارگی آنها دارد، و آشکارا می‌توان صدای پوکِ خوردن کفگيرشان به تهِ ديگ را شنيد. تنها وب‌سايتی که توانستم پيدا کنم که مدعی ارائه‌ی فهرستی از "دانشمندان مسيحی برنده‌ی جايزه‌ی نوبل "بود، فقط توانسته بود نام شش نفر را از ميان چند صد برنده‌ی جايزه‌ی نوبل ذکر کند. معلوم شد که از اين شش نفر، چهار نفر اصلا جايزه‌ی نوبل نبرده‌اند؛ و تازه دست‌کم در مورد يکی‌شان مطمئن‌ام که، بي‌دين است و تنها برای مراسم اجتماعی به کليسا می‌رود. يک پژوهش منظم‌تر که توسط بنجامين بيت هالاهمی انجام شده، «نشان می‌دهد ميزان بيدينی کسانی که در علم يا ادبيات به دريافت جايزه‌ی نوبل مفتخر شده‌اند در قياس با کل جمعيت جامعه شان، قابل توجه است.»
پژوهشی که لارسون و ويثام انجام دادند و مجله‌ی معتبر نيچر در سال 1998 به چاپ رساند، نشان می‌دهد که ازميان دانشمندانی که نزد همکاران‌شان به قدر کافی برجسته محسوب شده‌اند که به عضويت در آکادمی ملی علوم آمريکا پذيرفته شوند (معادل عضويت در انجمن پادشاهی علوم بريتانيا) تنها هفت درصد به خدايی شخصیت‌دار باور داشتند .اين تمايل بسيار آشکار دانشمندان برجسته به بي‌خدايی تقريبا درست برعکس آمار دينداری در کليت جامعه‌ی آمريکاست، که در آن بيش از 90 درصد به نوعی موجود فراطبيعی باور دارند .دانشمندان غيربرجسته، که عضو آکادمی ملی علوم نبوده‌اند، در ميانه‌ی اين طيف قرار می‌گيرند. مانند دانشمندان برجسته، در اين گروه هم دينداران مؤمن در اقليت‌اند، اما قلّت‌شان کمتر و نسبت‌شان حدود 40 درصد است .اين درست مطابق انتظار من بود که دانشمندان آمريکايی کمتر از عوام آمريکايي ديندار باشند، و نسبت دينداری در ميان برجسته‌ترين دانشمندان از همه کمتر باشد .آنچه شايان توجه است، تعارض حاد ميان دينداری عوام آمریکا و بي‌خدايی نخبگان روشنفکری آن است.
اندکی جای تعجب است که مطرح‌ترين وب‌‌سايت خلقت‌گرايان "پاسخ‌های سِفر پیدایش"، در مطلبی تحت عنوان "آکادمی ملی علوم تا بن استخوان بي‌خداست"، با مسرت پاراگراف نتيجه‌گيری نامه‌ی لارسن و ويثام به سردبير نيچر را نقل می‌کند:
«در حين جمع‌بندی يافته‌هايمان، آکادمی ملی علوم جزوه‌ای منتشر کرد که مشوق آموزش تکامل در مدارس عمومی است، موضوعی که سبب تنش ميان جامعه‌ی علمی و برخی مسيحيان خلقت‌گرای آمريکا بوده است. اين جزوه به خوانندگان اطمينان می‌بخشد که "دانش در قبال وجود يا عدم وجود خدا بي‌طرف است ."بروس آلبرتز، رئيس آکادمی، می‌گويد: "بسياری از اعضای بسيار برجسته‌ی آکادمی هستند که خيلی هم دين‌دارند، و به تکامل هم باور دارند، و خيلی‌هايشان زيست شناس هم هستند." برآورد ما خلاف اين مطلب را نشان می‌دهد.»
در حينی که اين کتاب به چاپ سپرده می‌شود، همکارانم، آر.اليزابت کورنول و مايکل استيرات در حال نگارش پژوهش مشابهی درباره‌ی عقايد دينی اعضای انجمن پادشاهی علوم هستند .نتايج تفصيلی اين تحقيق بعدا به چاپ می‌رسد، اما آنان لطف کرده‌اند و به من اجازه داده‌اند که نتايج مقدماتی‌شان را در اينجا ذکر کنم. آنان روش استانداردی برای طبقه بندی عقايد به کار برده‌اند که شبيه مقياس ليکرتی است .از همه‌ی 1074  عضو انجمن پادشاهی که آدرس ايميل داشته‌اند (يعنی اکثريت غالب اعضا) نظرسنجی شده است و 23 درصد پاسخ داده‌اند (که آمار خوبی برای اين نوع پژوهش است) .در اين نظرسنجی گزاره‌های مختلفی طرح شده است، مثلا: «من به خدايی شخصیت‌دار اعتقاد دارم که به امور افراد بشر علاقمند است، دعاها را می‌شنود، حساب گناهان و بزه‌ها را دارد و درموردشان داوری می‌کند» برای هر يک از اين گزاره‌ها امتيازی بين 1 مخالفت قاطع) تا 7 (موافقت قاطع اختصاص دادند. مقايسه‌ی مستقيم نتايج حاصل از اين تحقيق با تحقيق لارسن و ويثام اندکی دشوار است، چرا که لارسن و ويثام مقياسی سه امتيازی برای هر يک از گزاره‌ها وضع کرده بودند، اما روند کلی هر دو پژوهش يکسان است. مانند اعضای انجمن ملی علوم آمريکا، اکثريت قاطعی از اعضای انجمن پادشاهی هم بي‌خدا هستند .تنها 3.3 درصد قاطعانه موافق وجود خدايی شخصیت‌دا‌ر بودند يعنی به اين گزاره امتياز 7 داده بودند) .درحالی که 78.8 درصد کاملا مخالف اين گزاره بودند (يعنی به آن امتياز 1 داده بودند .اگر "مؤمن "را کسی تعريف کنيم که امتياز 6 يا 7  به گزاره‌ی فوق بدهند و"بي‌دين "را کسانی که امتياز 1 يا 2 به اين گزاره بدهند، 213 بي‌دين و تنها 12  نفر مؤمن بودند. مانند تحقيق لارسن و ويثام، و نيز ملاحظات بيت هالاهمی و آرگيل، کورنول و استيرات نيز دريافتند که زيست‌شناسان حتی کمی بيشتر از فيزيک‌دانان گرايش به بي‌خدايی دارند .
اما از دانشمندان آکادمی ملی و انجمن پادشاهی که بگذريم، آيا شواهدی هم در دست است که بي‌خدايی در کليت جامعه نزد تحصيل‌کرده‌ترها و باهوشترها فراوان‌تر باشد؟ درباره‌ی رابطه‌ی ميان دينداری و سطح تحصيلی، يا رابطه‌ی دينداری و ضريب‌هوشی چندين تحقيق انجام گرفته است .مايکل شِمِر، در کتابش چگونه ايمان می‌آوريم: جستجوی خدا در عصر دانش[3] پژوهش گسترده‌ای را شرح می‌دهد که خود او و همکارش فرانک سالووی به صورت کتره‌ای بر روی آمريکاييان انجام داده‌اند. از جالب‌ترين نتايج اين پژوهش، کشف رابطه‌ی معکوس ميان دينداری و تحصيلات بود. هرچه افراد مورد آزمون تحصيل کرده‌تر بودند، احتمال دينداری‌شان کمتر بود .همچنين دينداری با علایق علمی و قويا با ليبراليسم سياسی رابطه‌ی معکوس داشت. هيچ‌يک از اين نتايج عجيب نيستند، همان طور که رابطه‌ی مستقيم دينداری فرد با دينداری والدين‌اش شگفتی برنمی‌انگيزد. جامعه‌شناسانی که جامعه‌ی بريتانيا را مورد مطالعه قرار داده‌اند، دريافته‌اند که از هر دوازده بريتانيايی تنها يک نفر باورهای دينی والدين‌اش را کنار می‌گذارد.
چنان که می‌توانيد انتظار داشته باشيد، پژوهشگران مختلف، امور را به شيوه‌های مختلفی می‌سنجند، و به همين خاطر مقايسه‌ی مستقيم نتايج پژوهش‌ها دشوار می‌شود .اَبَرتحليل شيوه‌ايست که توسط آن پژوهشگر تمام مقالات پژوهشی چاپ شد درباره‌ی يک موضوع را بررسی می‌کند و تعداد مقالاتی را که نتيجه‌ی واحدی گرفته‌اند می‌شمارد، و با تعدادی که نتايجی ديگر گرفته‌اند مقايسه می‌کند .تنها اَبَرتحقيقی که من درموضوع رابطه‌ی رابطه‌ی دينداری و ضريب هوشی می‌شناسم توسط پاول بِل انجام شده و در سال 2002 در مجله‌ی مِنسا منتشر شده است. مِنسا انجمن افراد دارای ضريب هوشی بالاست، و عجيب نيست که اين مجله شامل مقالاتی در مورد اموری باشد که سبب گرد آمدن اعضای اين انجمن شده‌اند. بِل چنين نتيجه می‌گيرد که: «از  43تحقيقی که از 1927 به اين سو درباره‌ی رابطه‌ی ميان باور دينی و هوش و يا سطح تحصيلات انجام گرفته، همه به جز چهار مورد رابطه‌ای معکوس ميان اين دو يافته‌اند. يعنی هرچه هوش يا تحصيلات فرد بالاتر باشد، احتمال دينداری يا وجود هر نوع "ایمان "در او کمتر است.»
يک اَبَرتحليل همواره از هر يک از تحقيقات مشمول در آن خصوصيت کمتری دارد. خوب است پژوهش‌های ديگری در اين زمينه صورت گيرد، و نيز مطالعات بيشری درباره‌ی گروه‌های نخبگان، مانند اعضای ديگر آکادمی‌های ملی، و برندگان جوايز يا نشان‌های مهم مانند نوبل، کرافورد، فيلد، کيوتو، کاسموس و غيره انجام گيرد. اميدوارم ويرايش‌های آتی اين کتاب شامل چنين داده‌هايی هم باشد. يک نتيجه‌ی معقول تحقيقات موجود اين است که متکلمان دينی عقل به خرج دهند و در ارائه‌ی الگوهای برجسته‌ی دينداری، دست‌کم وقتی نوبت به دانشمندان می‌رسد، کمتر از آنچه عادت‌شان است سروصدا راه اندازند.[4]


[1]  2000 Years of Disblief: Famous People with the Courage to Dout, James Haught
[2] اتفاقا میتوان گفت که تقریبا همه بزرگان اندیشه و خرد که در "تاریخ علم و فلسفه" نقشآفرینی کردند، نه مومن که کافر به معتقدات ملت و باورهای زمانه‌ی خود بودند. از زرتشت، بودا، کنفسیوس و سقراط در دوران بسیار دور بگیرید تا عیسی مسیح، مانی، مزدک و همینطور بیاییم جلو. در همین ایران ما، محمد زکریا رازی که 24 جلد کتاب در داروسازی و پزشکی نوشته بود و ما ناجوانمردانه او را "کاشف الکل" میدانیم و بس، 1100 سال پیش جملاتی درباره دین و پیامبران گفته که رونوشت اش را 800 سال بعد ولتر میزند. انبوهی از واژگان کفرآمیز در سراسر ادبیات عرفانی ایران وجود دارد که نادیده انگاشته شده است تا ما به اشتباه گمان کنیم شک کردن به باورهای مذهبی پدیده‌ای است خیلی نو و کاملا غربی. ر.ب
[3] How We Believe: The Search for God in an Age of Science, Michael Shermer
[4] آیا درست است که من و شمای خواننده این کتاب به صرف اینکه داوکینز نام بزرگی در دانش ژنتیک است، مرعوب او شده و به خود بگوییم یعنی من از داوکینز بیشتر میدانم؟ البته که نه! پس اگر او میگوید خدا نیست، من چطور بگویم هست؟ خود داوکینز هم تنها قصدش از این پاتک، خنثی کردن سفسطه حریف است، نه آنکه خودش در همین دام بیوفتد. ر.ب

No comments:

Post a Comment