Monday, May 20, 2013

پست 14: دین بسان محصول فرعی - بخش 2



اکنون، در بزرگسالی، تقريباً برايم ناممکن است که درک کنم چطور آن موقع از خود پرسيدم که آيا من هم اين شجاعت را خواهم داشت که بدون دستور فرمانده راهم را کج نکنم و به قيمت زير قطار رفتن انجام وظيفه کنم .اما، جالبی قضيه اينجاست که من هنوز آن داستان را به ياد دارم .آن وعظ آشکارا اثر عميقی بر من گذاشته است، چون آن را به خاطر می‌آورم و دارم برايتان نقل می‌کنم.
اما اگر منصفانه قضاوت کنم، فکر نمی‌کنم که مقصود آن واعظ، القای پيامی دينی بود .شايد پيام او بيش از دينی بودن، نظامی بود. مانند شعر وظيفه‌ی جوخه‌ی نور اثر تِنيسون، که آن را هم می‌توان در همين باب مطرح کرد:

"جوخه‌ی نور به پيش!"
آيا کسی می‌هراسيد؟
نه، گرچه سربازان می‌دانستند
که از کسی خطايی سر زده:
اما آنان را چه رسد به پاسخ دهی
آنان را چه رسد به پرسش گری
کارايشان نيست جز رفتن و مردن:
پيش به سوی دره‌ی مرگ
ششصد مايل به پيش
اين سروده که يکی از قديمی‌ترين و پر خَش‌ترين صداهايی است که از انسان ضبط شده. خود لُرد تِنيسون اين شعر را می‌خواند‌. آدم هنگام شنيدن اين قطعه‌ی متنطن به خوبی احساس می‌کند که انگار اين صدا از اعماق يک تونل تاريک قديمی به گوش می‌رسد .از ديدگاه ستاد ارتش، اجازه به سربازان برای تخطی از فرمان‌ها به منزله‌ی ديوانگی است .ارتش هايی که پياده نظام‌‌شان به جای پيروی از فرمان، به ميل خود رفتار کند، در جنگ‌ها شکست خواهند خورد. از ديدگاه ارتش‌ها، اين قاعده‌ی سرنگشتی مفيدی است، حتی اگر در موارد خاص به فاجعه منجر شود .پس سربازان را تعليم می‌دهند که تا سرحد امکان مانند روبات يا کامپيوتر انجام وظيفه کنند.
هرچه از کامپيوترها بخواهيد، بی‌چون و چرا انجام می‌دهد. آنها برده‌وار از دستورالعمل‌هايی تبعيت می‌کنند که توسط زبان‌های برنامه‌نويسی به آنها داده شده است .به همين سبب است که کامپيوترها برای انجام کارهايی مثل پردازش واژگان و محاسبات مفيد هستند .اما، محصول فرعی اجتناب‌ناپذير اين پيروی برده‌وار کامپيوترها اين است که دستورالعمل‌های بد را هم بی‌چون و چرا اجرا می‌کنند .آنها به هيچ رو نمی‌توانند بگويند که آيا نتيجه‌ی دستورالعملی که اجرا می‌کنند سودمند است يا زيان‌بار .آنها فقط اطاعت می‌کنند، درست مثل رفتاری که از سربازان انتظار می‌رود. فايده‌ی کامپيوترها در همين اطاعت بی‌چون و چراي‌شان است، و دقيقاً همين رفتار است که آنها را در برابر برنامه‌های کِرمی و ويروسی آسيب‌پذير می‌سازد .برنامه‌ی شرورانه‌ای هم که به کامپيوتر بگويد «مرا کپی کن و به تمام آدرس‌های روی ديسک سخت بفرست» بی‌چون و چرا اجرا می‌شود، و به تمام کامپيوترهای ديگری هم که فرستاده شود، با رشد تصاعدی مجدداً اجرا می‌شود. طراحی کامپيوتری که در عين تبعيت مفيد از دستورالعمل‌ها، از عفونت ويروسی نيز در امان باشد، بسيار دشوار و چه بسا ناممکن است.
اگر مقدمه‌چينی خود را به خوبی انجام داده باشم، اکنون خود شما می‌توانيد استدلالم درباره‌ی مغز کودکان و دين را کامل کنيد .انتخاب طبيعی مغز کودک را چنان ساخته که هرچه را که والدين و بزرگان قبيله به او بگويند باور کند: نظير جهت‌يابی شب‌پره توسط نور ماه .اما روی ديگر اين اعتماد مطيعانه، ساده‌‌لوحی برده‌‌وار است.
محصول فرعی و اجتناب‌ناپذير زودباوری، آسيب‌پذيری در مقابل عفونت ويروسی ذهن است .از ديدگاه بقای داروينی، دلايلی عالی برای زودباوری کودک و اعتمادش به والدين و بزرگ‌ترهای معتمد والدين هست .يک پيامد مستقيم زودباوری اين است که کودک به هيچ‌رو نمی‌تواند ميان توصيه‌های خوب و بد تمايز قائل شود .کودک نمی‌تواند بداند که «در رودخانه‌ی ليمپوپو که کروکوديل‌ها زندگی می‌کنند، قايقرانی نکن» توصيه‌ی خوبی است اما «بايد هنگامی که قرص ماه کامل است بُزی قربانی کنی، و گرنه باران می‌بارد»، حداکثر اتلاف وقت و اتلاف بُز است. نزد کودک، هر دوی اين هشدارها به يک ميزان قابل اعتماد می‌نمايند .هر دو توصيه از منبع محترمی می‌آيند و با جديتی بيان شده‌اند که احترام و اطاعت می‌طلبد .همين مطلب در مورد گزاره‌های مربوط به جهان، کيهان، اخلاقيات و سرشت بشر نيز صادق است .و بسيار محتمل است که وقتی کودک بزرگ شد و بچه‌دار شد، طبعاً با همان جديت همه‌ی آموخته‌هايش را چه مهمل و چه مفيد به فرزندان خود منتقل کند.
در اين مدل، بايد انتظار داشته باشيم که در نقاط جغرافيايی مختلف، باورهای دلبخواه مختلف، که هيچ کدام پايه‌ای در واقعيت ندارند، به ارث برسند، و با همان قوتی مقبول نسل‌های پياپی واقع شوند که حکمت‌های سنتی مفيدی مانند اينکه کود دادن به زمين برای کشت مفيد است. همچنين بايد انتظار داشته باشيم که خرافات و ديگر باورهای کاذب تکامل يابند يعنی با گذر نسل‌ها تغيير کنند [1].اين تغيير باورها می‌تواند يا به طور کتره‌ای و تصادفی باشد يا اينکه نظير انتخاب داروينی باشد، يعنی با گذر نسل‌ها، باورهای همريشه واگرا شوند. درست مانند زبان‌هايی که نيای مشترکی دارند، و به تدريج با گذر زمان و فاصله‌ی جغرافيايی، از هم دورتر و دورتر می‌شوند. با توجه به قابل برنامه‌ريزی بودن مغز کودک، به نظر می‌رسد که همين نکته در مورد شکل‌گيری باورهای بی‌پايه و امر و نهی‌های دلبخواه در طی نسل‌ها نيز صادق باشد. زعمای دين به خوبی از اين آسيب‌پذيری مغز کودک، و اهميت تعليمات دوره‌ی خردسالی آگاه‌اند.
شعار نخ‌نمای ژزوئيت‌ها که می‌گويد «کودک را در هفت سال اول عمرش به من بسپار، تا مرد تحويل‌ات دهم.» به هيچ رو نادرست نيست. در زمان‌های متأخرتر، جيمز دابسون، بنيانگذار جنبش "کانون خانواده" که امروزه بدنام شده، اين اصل را می‌شناخت که: «کسانی که انديشه و تجربه‌ی خردسالان را کنترل کنند که کودک چه ببيند، فکر کند يا باور کند مسير آينده‌ی ملت را تعيين خواهند کرد.» اما به خاطر داشته باشيد که پيشنهاد خاص من درباره‌ی فايده‌ی زودباوری ذهن کودک، تنها يک نمونه بود. نمونه‌ای از آن قسم اموری که می‌توانند در انسان نظير جهت‌يابی شب‌پره‌ها توسط ماه يا ستارگان عمل کنند.

رابرت هايند رفتارشناس در کتاب چرا خدايان ايستادگی می‌کنند[2]، و دو مردم‌شناس، يعنی پاسکال بوير در کتاب تبيين دين[3]، و اسکات آتران در به خدا توکل می‌کنيم[4]، به طور جداگانه کليت اين ايده را پيش نهاده‌اند که دين محصول فرعی يک گرايش روانشناختی عادی است البته بايد گفت که دين‌ها، محصولاتی فرعی هستند، زيرا مردم‌شناسان همان قدر بر گونه گونی اديان جهان تأکيد دارند که بر مشترکات اديان. يافته‌های مردم‌شناسان تنها به اين خاطر برای ما عجيب می‌نمايند که نامألوف هستند. همه‌ی باورهای يک دين در نظر کسانی که در سنت آن دين پرورش نيافته‌اند غريب می‌نمايند.[5] بوير که درباره‌ی قبايل فانگ کامرون تحقيق کرده، می‌نويسد آنان معتقدند که جادوگران يک عضو اضافیِ حيوان‌وار در بدن خود دارند که شب‌ها به پرواز در می‌آيد و به بدن ديگر انسان‌ها آسيب می‌رساند يا خون شان را مسموم می‌کند .همچنين می‌گويند که اين جادوگران گاهی ضيافت‌هايی ترتيب می‌دهند و در آنجا قربانيان شان را می‌بلعند و برای شرارت‌های آتی‌شان تصميم‌گيری می‌کنند. بسياری از اين مردم می‌گويند که دوست دوست‌شان شبی به چشم خود جادوگرانی را ديده که سوار بر يک برگ موز بر فراز دهکده در پرواز بوده و به سمت قربانيان‌اش تيرهای جادويی می‌انداخته است.
بوير مطلب‌اش را با ذکر حکايتی شخصی ادامه می‌دهد:
«در يک مهمانی شام در کمبريج داشتم اين حکايت و ديگر ماجراهای غريب مشابه را تعريف می‌کردم که يکی از مهمانانم، که الاهي‌دان برجسته‌ای در کمبريج بود، پيش آمد و گفت:" همين چيزهاست که مردم‌شناسی را اين قدر جالب و دشوار می‌کند .شما بايد شرح دهيد که چرا مردم می‌توانند به چنين مهملاتی باور داشته باشند ."اين نکته مرا حيران باقی گذاشت .پيش از آنکه بتوانم پاسخ مناسبی بدهم، موضوع گفتگو عوض شد.
به فرض اينکه آن الاهي‌دان کمبريجی مانند غالب مسيحيان می‌انديشيده، احتمالا به ترکيبی از گزاره‌های زير باور داشته است:
 در زمان نياکان ما، مردی از يک مادر باکره زاده شد، بدون اينکه هيچ پدر بيولوژيکی داشته باشد.
 با دعای همان مرد بی‌پدر، مُرده‌ای به نام ايلعاذر زنده شد؛ درحالی که آن قدر از مرگ ايلعاذر می‌گذشت که جسدش متعفن شده بود.
 خود آن مرد بی‌پدر پس از مردن و دفن شدن، پس از سه روز زنده شد.
 چهل روز بعد، آن مرد بی‌پدر بالای تپه‌ای رفت و جسم‌اش به عرش صعود کرد.
 اگر شما در ذهن خود چيزی زمزمه کنيد، آن مرد بی‌پدر، و پدرش که خودش است افکارتان را می‌خواند و ممکن است اقدام مقتضی صورت دهد .او می‌تواند همزمان افکار همه‌ی موجودات ديگر جهان را نيز بخواند.
 اگر کار بدی بکنيد، يا کار خوبی بکنيد، از نظر آن مرد بی‌پدر مخفی نمی‌ماند، حتی اگر آن را در خلوت و دور از انظار همگان انجام دهيد .ممکن است او پيش يا پس از مرگ تان، شما را به خاطر آن کار پاداش يا جزا بدهد.
 مادر باکره‌ی آن مرد بی‌پدر هرگز نمرد، بلکه جسم‌اش به عرش صعود کرد.
 اگر کشيش‌تان که بايد مذکر باشد، نان و شراب را تبرک کند، آن نان و شراب به گوشت و خون آن مرد بی‌پدر تبديل می‌شود.
اگر يک مردم‌شناس عينيت گرا در طی يک پژوهش ميدانی در کمبريج، تازه با اين باورها مواجه شود چه بايد بکند؟»


[1] تقریبا همه همنسلان من حتی مذهبی ترین و سنتی ترین شان، درصدی از خرافاتی بودن را به پدربزرگ و مادربزرگشان نسبت میدهند. حدس میزنم که پدربزرگ و مادربزرگان ما هم همین نگاه را به بزرگترهایشان داشت. البته این توالی همیشگی نیست. چون کشور ما مدتهای زیادی در عصر تاریکی و خواب (قرون وسطا) بود. و این شکاف بزرگ میان والدین خرافاتی و فرزندان روشن اندیش در پی تحولات معاصر در ایران صورت گرفته است. من تردید ندارم که این روند ادامه خواهد داشت و فرزندان ما به باورها، اعتقادات، مقدسات، تابوها، مرزها و خط قرمزها و از همه اینها مهمتر به تعصب و پافشاری ما بر آنان و ترسهایمان خواهند خندید. ر.ب
[2] Why Gods Persist, Robert Hinde
[3] Religion Explained, Pascal Boyer
[4] In God We Trust, Scott Atran  این شعار بر روی دلار آمریکا هم نوشته میشود و این جوک را به وجود آورده که "دلار، خدای آمریکا است"! ر.ب
[5] به گفته زکریای رازی: گوناگونی و از آن مهمتر ضدیت دینها با یکدیگر و تناقضات مذاهب خود مهمترین نفی کننده آنچه "برهان فطرت" خوانده می‌شود است. چه باید پرسید این چگونه فطرت یکسان آدمی است که آموزه هایی 180 درجه ضد یکدیگر را در انسانهایی با موقعیت های زمانی و مکانی متفاوت شکل می‌دهد؟ پس روشن است که مولف و تولید کننده این آموزهها نه "ذات یا فطرت بشر" که زمان و مکان است. ر.ب