به ياد داگلاس آدامز (2001- 1954)
آيا برای اينکه ببينيم باغ زيباست بايد باور کنيم که پريانی هم ته باغ هستند؟
وقتی همسرم کوچک بود از مدرسه نفرت داشت و میخواست ترک تحصيل کند. سالها بعد، وقتی بيست و چندساله شد، اين حقيقت تلخ را با والديناش در ميان گذاشت، مادرش متحيرانه گفت: «اما عزيزم، چرا نيامدی اين موضوع را به ما بگويی؟»پاسخ لالا، همان نکتهی مورد نظر کتاب من است «اما نمیدانستم که میتوانم.»
به گمانم – در واقع مطمئنام – که خيلی از کسانی که مذهبیبار آمدهاند، دل خوشی از دين ندارند، به آن بیاعتقاداند، يا از خباثتهايی که به نام دين انجام می گيرد عصبانیاند؛ اين دسته اشتياق گنگی برای ترک دين والدينشان را دارند و آرزو میکنند که کاش میتوانستند دين را ترک کنند، اما درنمیيابند که گزينهی ترک دين هم پيشرويشان هست. اگر شما هم از اين دستهاید، اين کتاب برای شماست.
در ژانويۀ سال
2006 من يک مستند تلويزيونی دو قسمتی برای تلويزيون بريتانيا -کانال چهار- تهيه کردم به نام "ريشهی همهی شرها؟" من در ابتدا اين عنوان را دوست نداشتم. دين ريشهی همهی شرارتها نيست، زيرا هيچ چيز ريشهی همه چيز نيست. اما از آگهی اين برنامه در نشريات خوشم آمد . اين آگهی تصوير چشماندازی بود از افق منهتن، همراه با عنوان "جهانی بدون دين را تصور کن". ارتباط آن تصوير و اين عنوان چه بود؟ در آن تصوير برجهای دوقلوی سازمان تجارتی جهانی به طرز چشمگيری وجود داشتند.
به سياق ترانهی جان لِنون، جهانی بدون دين را تصور کن .تصور کن که بمبگزاران انتحاری نبودند، یازده سپتامبر نبود، هفت جولای[1] نبود، جنگهای صليبی نبود، جادوگرکشی نبود، طرح باروت[2] نبود. تجزيهی
هندوستان نبود، جنگ اسرائيل و فلسطين نبود، کشتارهای صرب/کروات/مسلمان در بالکان نبود، تعقيب و آزار يهوديان به عنوان "قاتلان مسيح" نبود، مناقشهی ايرلند شمالی نبود، جهاد نبود، واعظان تلويزيونی خوشپوشِ و فُکُلی نبودند که مردم سادهلوح را بفريبند و پولهايشان را بالا بکشند .اين واعظان می گويند "خدا از شما میخواهد آنقدر صدقه بدهيد تا به مضيقه بيافتيد". تصور کنيد نه طالبانی بود که که مجسمههای باستانی را منفجر کند، نه قطع سر کافران در ملاء عام بود، نه شلاق زدن بر پوست زنان به جرم بيرون بودن يک اينچ از پوست وجود داشت .اتفاقاً همکارم دزموند موريس به من يادآور شد که يک بار جان لنون هنگام اجرای ترانۀ باشکوهاش در آمريکا اين جمله را هم افزود که" تصور کن که دين هم نبود" حتی در روايت ديگری از ترانه، اين جمله را به اين صورت تغيير داد که" و هيچ دينی هم نبود".[3]
بايد در اينجا مخصوصا سخنی با خوانندگان آمريکايی بگويم، چون دين در آمريکای امروز واقعا نقش چشمگيری دارد. سخن وِندی کامينر[4] وکيل که می گويد «ريسک ريشخند کردن دين در آمريکا دست کمی از ريسک آتش زدن پرچم آمريکا در انجمن ملی نظاميان آمريکايی[5] ندارد» فقط اندکی غلوآميز است.
امروزه موقعيت بيخدايان در آمريکا شبيه موقعيت همجنسگرايان اين کشور در پنجاه سال پيش است.
امروزه، پس از جنبش مباهات به همجنسگرايی، يک همجنسگرا هم قادر است به مناصب دولتی انتخاب شود، گرچه چنين چيزی چندان آسان نيست. در يک نظرسنجی مؤسسۀ گالوپ به سال 1996 از مردم سئوال شد که آيا حاضرند به کسانی با قابليتهای از هر لحاظ يکسان رأی دهند که این ویژگی خاص را داشته باشند؟ اینکه کاتوليک باشند (94 درصد)، زن باشند ( 92درصد)، مورمون[6] باشند (79درصد)، همجنسگرا باشند (79درصد)
و اینکه بيخدا باشند ( 49درصد)،[7] موافق بودند.
در آمريکا نظرسنجیها حاکی از آنند که شمار بيخدايان و اگنوستیکها بر شمار يهوديان و حتی پيروان بسياری از مذاهب ديگر می چربد .با اين حال، برخلاف يهوديان که نفوذشان در لابی های سياسی شهره است، و برخلاف مسيحيان اِوانجليک، که نفوذشان در قدرت سياسی حتی بيش از يهوديان است، بيخدايان و اگنوستیکها سازمان يافته نيستند و بنابراین نفوذشان در حد صفر است. در واقع، سازماندهی بيخدايان مثل گلّه کردن گربههاست.
آنان تمايل به مستقلانديشی و ناهمنوايی با اتوريته دارند. اما يک گام مناسب نخستين، تشکيل يک جرم بحرانی از بروزدهندگان است، تا ابراز بيخدايی را برای ديگران نيز ميسر سازند. حتی اگر نتوان گربهها را گلّه کرد، می تواند تعداد کافی از آنها را يک جا جمع کرد تا آنقدر سروصدا کنند که ديگر نتوان آنها را ناديده گرفت.
اگر شما هم میانديشيد که بايد خدا يا خدايانی باشند، چون مردمشناسان و مورخان میگويند که اعتقادات دينی در همهی جوامع وجود دارد لطفا به فصل دو، با عنوان "ريشههای دين" رجوع کنيد، که شرح میدهد چرا باور دينی اين قدر شايع است .شايد هم فکر میکنيد که باورهای دينی ضروریاند تا مبنايی برای اخلاقياتمان فراهم کنند؟ آيا برای خوب بودن نيازی به خدا نداريم؟ لطفا فصلهای سه و چهار را بخوانيد تا ببينيد که چرا چنين نيست. آيا هنوز هم گوشه چشمی به دين داريد و آن را چيز مطلوبی برای مردم میدانيد، حتی اگر ايمان خودتان زايل شده باشد، فصل پنج شما را فرا میخواند تا بيانديشيد که دين چندان هم چيز خوبی برای دنيا نيست.
اگر خود را گرفتار دين آبا و اجدادیتان میيابيد، میارزد از خود بپرسيد که اين گرفتاری چطور ايجاد شده است. عموما پاسخ را در تعليمات دوران کودکیتان خواهيد يافت .اگر اصولا مذهبی باشيد، به احتمال زياد دين شما همان دين پدرانتان است. اگر در آرکانزاس زاده شدهايد میانديشيد که مسيحيت درست است و اسلام نادرست، گرچه خوب میدانيد که نظر کسی که در افغانستان زاده شده مخالف نظر شماست. شما قربانی تعليمات دوران کودکیتان هستيد. و همين طور اگر در افغانستان زاده شدهايد و برعکس اين میانديشيد.
موضوع کل فصل شش، دين و کودکی است، که سومين پيام آگاهی بخش اين کتاب را نيز در بر دارد. میخواهم
همه از شنيدن اصطلاحاتی مانند "بچه کاتوليک "يا "بچه مسلمان " دچار چندش شوند. اگر دوست داريد می توانيد از "بچههای والدين کاتوليک "حرف بزنيد، اما اگر شنيديد که کسی از "بچه کاتوليک "سخن میگويد، حرفاش را قطع کنيد و مؤدبانه به او يادآور شويد که بچهها کوچکتر از آنند که در مورد چنين مسائلی نظر داشته باشند، درست همان طور که کوچکتر از آنند که در مورد اقتصاد يا سياست نظر داشته باشند. درست به خاطر اينکه هدف من آگاهی بخشی است، معذور نيستم از اينکه علاوه بر فصل6، در پيشگفتار هم بر اين نکته تأکيد کنم. شما چندان مجال اين يادآوری را نمیيابيد. پس من باز هم تکرار میکنم. فلان کودک يک بچه مسلمان نيست، بلکه بچهی والدين مسلمان است. کودک خردسالتر از آن است که مسلمان باشد يا نباشد .بچه مسلمان وجود ندارد .بچه مسيحی هم وجود ندارد.
آشکار است که راه درازی در پيش داريم .اما، شمار بيخدايان، به ويژه در ميان نخبگان تحصيل کرده، بسيار فزونتر از آن است که بسياری گمان میکنند. حتی در قرن نوزدهم هم چنين بود، زمانی که جان استوارت ميل میتوانست بگويد: «جهان مبهوت خواهد شد اگر بداند که تابناکترين گوهرهايش، برجستهترين چهرههايی که عقل و فضيلتشان شهرهی خاص و عام است، کاملا در قبال دين شکاکاند.»
توهم
(delusion) در عنوان اين کتاب، برخی از روانپزشکان را برآشفت، زيرا اين واژه را يک واژه بهاصطلاح تخصصی محسوب میکنند که نبايد سرسری به کار برده شود. سه نفر از آنان به من نامه نوشتند و واژه تخصصی برای پندار دينی relusionرا
پيشنهاد کردند
تا به کار برم. ديکشنری انگليسی پنگوئن ‘delusion’ را چنين تعريف میکند: «باور يا ادراکی کاذب» و جالب اينکه نقل قول توضيحی ديکشنری پنگوئن برای اين واژه، جملهای از فيليپ. ای. جانسون است: «داروينيسم روايت رهايش بشريت از اين توهم است که سرنوشت بشر در يد قدرت قادری فراسوی بشر میباشد.» حفظ يک باور کاذب به رغم وجود شواهد قوی خلاف آن باور، به ويژه به عنوان نشانگان يک ناهنجاری روانی .بخش نخست اين تعريف کاملا با ايمان دينی میخواند. اما اينکه آيا ايمان نشانگان يک ناهنجاری روانی هم هست يان نه، من با نظر روبرت. م .پيرسينگ مؤلف ذِن و هنر نگهداری موتورسيکلت موافقام که میگويد: «هنگامی که يک نفر دچار توهم می شود، به آن میگویند دیوانگی. هنگامی که افراد بسياری دچار يک توهم میشوند، به آن میگویند دین».
اگر اين کتاب آن طور که میخواهم کارساز باشد، خوانندگان مؤمنی که کتاب را میخوانند وقتی آن را زمين میگذارند بیایمان خواهند بود. عجب خوشبينی گستاخانهای! البته، دينخويان کلهشق در برابر استدلال مصونيت دارند.
مقاومت آنها ناشی از سالها تعليمات دينی دوران کودکیشان است. اين تعليمات را با روشهايی که يا به طور تکاملی يا طراحی شده در طی قرنها بهينه شده به خورد مؤمنان دادهاند. يکی از مؤثرترين شيوههای ايجاد مصونيت در برابر شک، اين هشدار خوفانگيز است که هرگز لای هيچ کتابی مانند کتاب حاضر را باز نکنند، زيرا چنين مطالبی مطمئناً از تراوشات شيطانی است .اما من يقين دارم که مردمان آزادانديش بسياراند :کسانی که تعليمات دينی دوران کودکیشان خيلی موذيانه نبوده است، يا اينکه آن تعاليم را "هضم "نکردهاند، يا هوش ذاتیشان آن قدر قوی بوده که بر آن تعلیمات پیروز شوند .اين جانهای آزاده تنها به تشويقی اندک نياز دارند تا خود را کاملا از چنگ دين برهانند .دستکم من اميدوارم که هر کس اين کتاب را میخواند بتواند با خود بگويد «نمی دانستم که میتوانم!»
[1] هفت جولای 2005 تاريخ بمبگزاری اعضای شبکهی القاعده در مترو و چند نقطهی لندن که به کشته شدن 55 نفر انجاميد .ر.ب
[2] The Gunpowder Plan طرح ناکام گی فاوک، کاتوليک انگليسی در سال 1605 برای کشتن شاه جيمز اول و نابودی پارلمان فاوک. او قصد داشت با کارگذاشتن مواد منفجره در پارلمان اين طرح را عملی کند .اما نقشهی او هنگامی ناکام ماند که يکی از کاتوليکها به يکی از بستگانش هشدار داد که در روز موعود 5 نوامبر در پارلمان حاضر نشود. با کشف شدن اين طرح همهی دستاندرکاران آن دستگير و کشته شدند .و پادشاه اين روز را جشن ملی اعلام کرد. مردم بريتانيا به اين مناسب هرساله در شب 5 نوامبر به آتش بازی میپردازند. ر.ب
[3] John Lennon خواننده و نوازنده و ترانه سرای انگلیسی
گروه محبوب بیتلز. او زمانی گفته بود ما از عیسی مسیح محبوب تریم. و وقتی سیل
واکنش های منفی به سوی او باریدن گرفت، تاکید کرد: من نگفتم از عیسی مسیح بهتریم.
گفتم محبوب تریم! او نهایتا به طرز تراژیکی ترور شد. ر.ب
[4]Wendy Kaminer, ‘The Last Taboo: Why America needs Atheism?’, New
Republic, 14 Oct. 1996.
[5] American Legion Hall
[6] مورمونیسم
یعنی پیروی از کلیسای عیسای مسیح عصر جدید. این فرقه کمتر از دویست سال عمر دارد و
از این نظر که مسیح را به رسمیت میشناسد یکی از مذاهب پروتستان به شمار میآید
ولی از این نظر که متنهای مقدس جدیدی به متنهای کهن افزوده و پیامبری آمریکایی
به نام جوزف اسمیت که در 1830 ظهور کرده دارد، یک فرقه و دین نو دانسته میشود.
دقیقا چیزی همچون بهاییت برای ایرانیان. البته مورمونها طبق رسم معمول در
کلیساهای پروتستان خودشان باز شاخه شاخه شدهاند و اکنون باید گفت مذاهب مورمون.
ر.ب