Sunday, March 17, 2013

پست 5: احترام سزاوار


يک کافر عميقا مذهبی

من نمی‌کوشم خدايی شخصیت‌دار را تصور کنم؛ شگفتی از ساختار جهان، تا آنجا که به ما توان کافی برای درک جهان بدهد، کفايت می‌کند.

آلبرت اينشتين

 

احترامِ سزاوار

پسرک روی چمن‌ها دمرو خوابيده است، چونه‌اش بر پشت دستانش است .ناگهان خود را غرق در آگاهی از ساقه‌ها و ريشه‌های درهم تنيده می‌يابد .جنگلی در ريزجهان .جهان‌اش بدل به جهان مورچه‌ها و سوسک‌ها می‌شود، و حتی جهان ميليارها باکتری خاک. جانداران ساکت و ناپيدايی که اقتصاد ريزجهان را می‌گردانند گرچه کودک در آن هنگام چندان جزئيات را نمی‌داند .ناگهان ريزجنگل چمنزار آماس می‌کند و با کيهان، و با ذهن ساده‌ی پسرک يگانه می‌شود. پسرک اين تجربه را در قالبی دينی تعبير می‌کند. تجربه‌ای که عاقبت او را به کشيش شدن سوق می‌دهد .او به عنوان يک کشيش آنگليکن[1] تعليم می‌بيند و معلم دينی مدرسه‌ی ما می‌شود، معلمی که من شيفته‌اش بودم .به لطف روحانيان شايسته‌ی ليبرال‌مآبی مانند او هرگز کسی نتوانسته ادعا کند که دين را به زور در کله‌ی من فروکرده‌اند. در زمانی و مکانی ديگر، آن پسرک من بودم، زير آسمان پر ستاره، خيره به منظومۀ جبّار و دُبّ اکبر .حيران از موسيقی ناشنيدنی افلاک، سرمست از عطر شبانه‌ی ياسمن و گل‌های شيپوری باغی در آفريقا .اينکه چرا همين عواطف، آن معلم دينی را به سويی کشاند و مرا به سويی ديگر، سئوال ساده‌ای نيست .در ميان دانشمندان و خِردگرايان هم رويکرد نيمه‌عرفانی به طبيعت و کيهان رايج است. اما اين هيچ ربطی به باورهای فراطبيعی ندارد. معلم دينی ما خود من)، دست‌کم در کودکی‌مان، سطور پايانی کتاب منشاء انواع داروين را نخوانده بوديم؛ اين قطعه‌ی مشهورِ اين توده‌ی درهم تنيده، «با پرندگان نغمه‌خوان در بيشه‌زار، با حشرات گوناگون در هوا، با کرم‌های لولنده در زمين نمدار» مسلما داروين هم تجاربی مانند ما داشته، اما به جای کسوت کشيشی، رويه‌ی داروينی‌اش را پيشه کرد :«پس ايجاد گرامی‌ترين چيزهايی که می‌شناسيم، يعنی ايجاد جانداران عالی، مستقيماً محصول ستيز طبيعت، قحطی و مرگ است» .در اين نگرش به زندگانی، با قوای چندگانه‌اش، عظمتی هست. حيات در بدايت خود يک يا چند شکل بيش نداشت .اما با گردش زمين مطابق قانون ثابت گرانش، از شکل‌هايی چنان ساده، بی‌نهايت شکل و زيباترين و شگفت‌‌ترين جانداران تکامل يافته‌اند و می‌يابند.

 

 

کارل ساگان در کتاب نقطه‌ی آبی مات 18 مینويسد:

 «تفريح ما در کلاس او اين بود که او را وا می‌داشتيم تا از بحث متون مقدس منحرف شود تا برايمان داستان‌های نبردهای هوايی جنگنده‌ها را تعريف کند. او خدمت نظام خود را در نيروی هوائی سلطنتی گذرانده بود، و شايد همين باعث شده تا من هنوز در کليسای انگلستان جذبه‌ای بيابم (دست‌کم در قياس با رقبايش) به خصوص که بعدها با اين شعر جان بنجامن آشنا شدم که سروده:

کشيش ما خلبان پيری است،

حالا بال‌هايش را از ته بريده‌اند،

اما هنوز چوب پرچم حياط خانه‌اش

انگشتی است به فراسو»

 

چرا به ندرت پيش می‌آيد که اديان به علم بنگرند و نتيجه بگيرند «اين بهتر از چيزی است که فکر می‌کرديم! کيهان بسی بزرگ‌تر از چيزی است که رسولان‌مان گفته‌اند، عظيم‌تر ، ظريف‌تر، و شکوهمندتر است؟» در عوض می‌گويند : «نه، نه، نه! خدای من يک خدای کوچک است و می‌خواهم همان جور بماند.»

هر دينی، چه قديمی و چه جديد، که عظمت کيهان را که در پرتو علوم مدرن دريابد می‌تواند چنان کرنشی نثار کيهان کند که اديان سنتی به گرد پايش هم نمی‌رسند. همه‌ی کتاب‌های ساگان به سرحدّات حيرت متعالی راه می‌برند. دين در اعصار گذشته اين حيرت را درانحصار خود گرفته بود. کتاب‌های خود من هم چنين مقصودی دارند .در نتيجه غالباً می‌شنوم که مرا آدمی عميقاً ديندار می‌خوانند. يک دانشجوی آمريکايی برايم نوشت که نظر استادش را درباره‌ی من پرسيده است .و استاد پاسخ داده «البته علم پوزيتيو او با دين سازگار نيست، اما علم او با نشئه‌ی طبيعت و کيهان استحاله يافته .به نظر من او ديندار است.» اين ديندار واژه‌ی درستی برای توصيف ديدگاه من است؟ اين طور فکر نمی‌کنم. استيو واينبرگ، فيزيکدان برنده‌ی جايزه‌ی نوبل )که بي‌خداست(، همين نکته را به خوبی هر کس ديگری در کتاب‌اش رؤياهای يک نظريه‌ی پايانی چنين بيان می‌کند:

ديدگاه برخی از مردم در قبال خدا چنان وسيع و انعطاف‌پذير است که ناگزير هر جا خدا را بجويند، او را می‌يابند. می‌شنويم که می‌گويند «خدا غايت است»، يا «خدا سرشت پاک ماست»، يا «خدا همان کيهان است» البته خدا را هم می‌توانيم مثل بقيه‌ی واژگان، هر طور بخواهيم معنا کنيم .اگر بگوييد که «خدا انرژی است»، پس او را در يک تکه زغال‌سنگ هم می‌يابيد. مسلما حق با واينبرگ است .اگر قرار است واژه‌ی خدا کاملا پوچ نباشد، بايد آن را به معنايی استفاده کرد که معمولاً از اين واژه می‌فهمند، يعنی خالقی فراطبيعی که درخور پرستش باشد.

علت بسياری از سردرگمی‌های اسفبار مردم اين است که تشخيص نمی‌دهند که ديدگاهی که می‌توان دين اینشتينی خواند با دين فراطبيعی فرق دارد .اينکه اینشتين گاهی به نام خدا اشاره می‌کرد موجب سوءتفاهمِ متافیزیک‌گرايانِِ مشتاقِ سوتفاهم شد تا اين انديشمند برجسته را از سنخ خود بخوانند.

پايان دراماتيک (يا شايد موذيانه) کتاب استیون هاوکينگ، تاريخچه‌ی زمان[2]، اين است که «و آنگاه به ذهن خدا پی خواهیم برد.» بدساختی اين جمله شهره است .همين عبارت باعث شد تا عده‌ای، البته به خطا، گمان کنند که هاوکينگ ديندار است [3].زيست‌شناس سلولی، اورسالا گوديناف در کتابش اعماق قدسی طبيعت، لحنی مذهبی‌تر از اینشتين و هاوکينگ دارد. و شيفته‌ی کليساها، مساجد، و صومعه‌هاست. و بسياری بخش‌های کتابش را خارج از زمينه‌ی آن نقل کرده‌اند تا آنها را به عنوان مهمات دين فراطبيعی به کار گيرند. او تا آنجا پيش می‌رود که خود را يک «ناتوراليست مذهبی» می‌خواند .اما خوانش دقيق کتاب او نشان می‌دهد که در واقع او به اندازه من يک بي‌خدای استوار است.

ناتوراليست واژه‌ای مبهم است .در قرن‌های هفدهم و هجدهم، ناتوراليست هنوز همان معنای امروزی‌اش را داشت: دانشجوی عالم طبيعت .ناتوراليست‌ها به اين معنا، از گيلبرت وايت به بعد، اغلب روحانيون بوده‌اند. داروين هم در جوانی می‌خواست کشيش شود تا بتواند از زندگی آسوده‌ی شهرستانی برخوردار شود و به تفريح مورد علاقه‌اش يعنی بررسی سوسک‌ها بپردازد. اما فيلسوفان ناتوراليسم را به معنای کاملا متفاوتی به کارمی برند .از حيث فلسفی، ناتوراليسم به معنای خلاف سوپرناتوراليست فراطبيعت‌گرا است .جوليان باگينی در کتاب آشنايی مختصری با بيخدايی معنای اين واژه نزد بي‌خدا را چنين شرح می‌دهد: «اغلب بي‌خدايان بر اين باوراند که تنها يک جور ماده وجود دارد که همان ماده‌ی فيزيکی باشد .ذهن‌ها، زيبايی، عواطف، ارزش‌های اخلاقی وخلاصه همه‌ی پديده‌هايی که به زندگی انسان غنا می‌بخشند از اين ماده ناشی می‌شوند».

انديشه‌ها و عواطف انسان از هم‌ربطی‌های به غايت پيچيده‌ی باشنده‌های فيزيکی درون مغز ناشی می‌شوند. به اين معنای مورد نظر فيلسوف طبيعت‌گرا، به کسی به بي‌خدا می‌گويند که معتقد باشد فراسوی جهان طبيعیِ فيزيکی هيچ چيز وجود ندارد؛ و هيچ هوش آفريننده‌ی فراطبيعی ورای جهان فيزيکیِ طبيعی نهفته نيست. اگر به نظرمان می‌رسد که ورای جهان فيزيکی چيزی نهفته است، به اين خاطر است که هنوز فهم ما از جهان به کمال نرسيده، اما اميدواريم که عاقبت به فهم کامل جهان نائل شويم .چنان فهمی سراسر معطوف به طبيعت خواهد بود .و هنگامی که به تشريح رنگين‌کمان هستی نائل شويم، چيزی از شگفتی آن کاسته نمی‌شود. اگر باورهای دانشمندان بزرگ زمانه‌ی ما را که ديندار می‌نمايند عميق‌تر بکاويم، عموماً می‌بينيم که ديندار نيستند. اين مطلب مسلما در مورد اینشتين و هاوکينگ صادق است .مارتين رييز، کيهان‌شناس برجسته‌ی معاصر و رئيس انجمن پادشاهی علوم بريتانيا، به من می‌گفت که به عنوان يک انگليکن کافر و فقط برای ابراز وفاداری به قبيله به کليسا می‌رود .او هيچ‌گونه اعتقاد خداباورانه‌ای ندارد، اما ناتوراليسم شاعرانه را می‌پذيرد.



[1] کلیسای رسمی پروتستان در بریتانیا و یکی از مهمترین مذ اهب پروتستان در جهان. ر.ب
[2] A Brief History of Time
[3] استیون هاوکینگ یکی از بزرگترین فیزیکدانان زنده یا به دلیل همین فشارها و انگ‌های گروه‌های مختلف و یا به دلیلی شخصی نهایتا موضع دقیق و روشن خود را در واپسین کتابش طرح بزرگ که پس از این کتاب داوکینز نوشت، شرح داد و اگر داوکینز می‌توانست آن کتاب را بخواند، هرگز به هاوکینگ تندی نمی‌کرد. چراکه هاوکینگ بخش مفصل و جامعی را به انکار وجود خدا، یا دستکم آفریدگاری شخصیت‌دار اختصاص داده و از نظر فیزیکی نشان می‌دهد که وجود آفریدگار، نالازم است. ر.ب

No comments:

Post a Comment