درهر جامعهای و در هر دورانی يک نوعی توافق نظر عمومی و رازآميز وجود دارد که با گذر ساليان تغيير میکند. فضلفروشانه نيست اگر اين مفهوم را به نام آلمانیاش زايتگايست[1] به معنای روح زمانه بخوانيم. گفتم
که حق رأی زنان اکنون در جهان دموکراتيک کاملا پذيرفته شده است، اما اين رفورم به طرز حيرت آوری جديد است .در اينجا برخی از اولين تاريخهای اعطای حق رأی به زنان را ذکر میکنم:
نيوزلند (1893)،
استراليا(1902)، فنلاند (1906)،
نروژ (1913)، ايالات متحده (1920)،
بريتانيا(1928)، فرانسه (1945)،
بلژيک (1946)، سوئيس (1971) [2]، کويت (.(2006
پراکندگی اين تاريخها در طی قرن بيستم، شمايی از سمت و سوی تغيير روح زمانه را به دست میدهد.
نمونهی ديگر تغيير روح زمانه، تغيير نگرش ما به موضوع نژاد است .در ابتدای قرن بيستم، تقريباً همهی بريتانيايیها (و بسياری از مردمان ديگر کشورها) با استانداردهای امروزی نژادپرست بودند .اغلب سفيدپوستان باور داشتند که سياهان (اعم از همهی آفريقايیها و نيز گروه هايی که هيچ ارتباطی با آفريقايیها نداشتند، مانند هندی ها، استراليايیها و ملانزی ها) از جميع جهات پستتر از سفيدپوستان هستند، به جز حس ريتميک که اروپاييان با بزرگمنشی به آنان بخشيده بودند.
توماس هانری هاکسلی با استانداردهای زمانهاش آدمی روشبين و ليبرالی پيشرو بود .اما زمانهی او با زمانه ما توفير داشت .او در سال 1871 چنين نوشت:
«هيچ آدم عاقلی که از حقيقت امور مطلع باشد باور ندارد که يک سياهپوست معمولی با سفيدپوستان برابر باشد، تا چه رسد به اينکه از سفيدها سرآمدتر باشد .اگر اين مطلب صادق باشد، اصلاً نمیتوان باورکرد که يک سياه ستبر آرواره در يک رقابت برابر و منصفانه، که رقابت انديشهها در ميان باشد نه آرواره ها، بتواند بر رقيب بزرگ-مغزتر و کوچک-آروارهتر خود چيره شود .رفيع ترين جايگاه در سلسله مراتب تمدن مسلما متعلق به عموزادههای سیه روی ما نيست.»
اين نکته معروف است که يک مورخ خوب بر پايهی ملاکهای امروزی دربارهی اظهارات پيشينيان داوری نمیکند. آبراهام لينکُلن هم مانند هاکسلی پيشرو دوران خود بود، با اين حال ديدگاههای نژادیاش امروزه در نظر ما نژادپرستانه و عقبماندهای مینمايد .او در سال 1858 در بحثی با استفن داگلاس چنين گفته:
«من هرگز نگفتهام و نخواهم گفت که مدافع برابری سياسی نژادهای سفيد و سياه هستم؛ من نه خواهان اعطای حق رأی و قضاوت به سياهان هستم؛ نه خواهان احراز صلاحيت آنان برای کسب مقامهای کشوری و نه مدافع ازدواج آنان با سفيدپوستان؛ به علاوه، تفاوت فيزيکی ميان سياه و سفيد به نظر من تا ابد مانع میشود که اين دو نژاد بتوانند در شرايط اجتماعی و سياسی برابر زندگی کنند. و از آنجا که زندگی برابر ميان اين دو نژاد ناممکن است، و در عين حال در کنار هم زندگی میکنند، بايد رابطهی فرادستی و فرودستی ميان شان برقرار باشد، و من هم مثل همگان قبول دارم که موقعيت فرداستی بايد به سفيدپوستان اعطا شود»[3]
اگر هاکسلی و لينکلن در زمانهی
ما متولد شده و تحصيل کرده بودند، نخستين کسانی
میشدند که از اين احساسات ويکتوريايی[4] بيزاری
میجستند .من تنها به اين سبب از آنها نقل قول کردم تا نشان دهم که چگونه روح زمانه به پيش میرود .اگر کسانی چون هاکسلی که بزرگ ترين متفکر ليبرال زمانهاش بود، و يا لينکلن که بردگان را آزاد کرد، توانستهاند چنين حرف هايی بزنند، تصور کنيد که يک آدم عامی دوره ويکتوريا چگونه میانديشيده است .اگر به قرن هجدهم هم برگرديم به خوبی میبينيم که واشينگتن، جفرسون و ديگر مردان عصر روشنگری خود بردهدار بودهاند. روح زمانه به پيش میرود، چنان پرشتاب، که گاهی ما اصلاً متوجه نمیشويم و فراموش
میکنيم که خود اين تغيير، يک پديدهی
واقعی است.[5]
[2] بد
نیست بدانیم که ایران در دوران پهلوی، زودتر از سوییس و چندین کشور مسیحی دیگر، حق
رای زنان را به رسمیت شناخت. در همان زمانی که شاه ایران این اصلاحات را به
رفراندوم گذاشت، روحانیت ایران به رهبری کسی که 16 سال بعد قدرت را در ایران قبضه
کرد، قیامی سراسری برپا کرده و رفراندوم برای اصلاحات (انقلاب سفید) را به جرم
همین اعطای حق رای به زن، خلاف شرع دانست و تحریم کرد. آنزمان در راهپیمایی در قم،
زنان با در دست گرفتن قرآن و عکس رهبر دینیشان، شعار میدادند: "ما تابع
قرآنیم، رفراندوم نمیخواهیم" خوشبختانه روح زمانه در آن 16 سال چنان دگرگون
شد که وقتی شاه (که به جرم اصلاحات مدرنش، دیو و دشمن خدا خوانده میشد) رفت و
«فرشته محبوب خلق» از سفر آمد، با همه آسیبهایی که جنبش زنان دید، حق رای از آنان
ساقط نشد. ر.ب
[3] این دگرگونی روح زمانه چنان است که آنچه لینکلن میخواست یعنی منسوخ شدن
بردهداری ولی برقراری رابطه فرادستی و فرودستی، تا 1961 باقی بماند و وقتی در این
هنگام کنگره آمریکا قانون رفع آپارتاید نژادی در مدارس را لازم الاجرا بداند،
مدارس برخی ایالات با پشتیبانی دولت محلی از اجرای قانون سرباز بزنند و جان اف
کندی مجبور شود گارد ملی را برای مقابله با تمرد مسئولین، به ایالات بفرستد! ولی
امروز این روح زمانه چیز دیگری شده است. در همان زمان مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش
سیاهان در سخنرانیهایش اصطلاح "من رویایی دارم"
(I have a dream)
را به کار میبرد. رویای او امروز که 4 سال از ریاست
جمهوری یک سیاهپوست به نام باراک اوباما میگذرد، رنگ
حقیقت یافته است. ر.ب
[4] منظور
سده نوزدهم است که به خاطر پادشاهی بلندمدت ویکتوریا در بریتانیا، آنرا عصر
ویکتوریا میگویند. در این دوران نوعی نگاه رمانتیک و غیرعقلانی در ادب و هنر و
فلسفه شایع شده بود. ر.ب
[5] البته این روح زمانه در لایه سیاسی و قانونی کشور محبوب ما ایران کاملا
درون چراغ جادو زندانی شده است. چراکه اگر 80 سال پیش زنان ایران از کفن سیاه 1300
ساله درآمدند و 50 سال پیش به حقوق سیاسی رسیدند و حتی شخص دوم مملکت (نایب
السلطنه) و وزیر آموزش و پرورش زن بودند، اکنون به مدد قوانین الاهی، هنوز خونبهای
زن به اندازهی نصف بیضهی چپ مرد، است و زنان را نه حق طلاق است، نه شهادت شان در
دادگاه معتبر. تازه گشت ارشاد از یکسو و نمایندگان ظاهرا زن مجلس از سوی دیگر برای
محدودیت بیشتر زنان و خانه نشینی شان تلاش میکنند. به تازگی آنچه در آغاز انقلاب
اسلامی نتوانستند بکنند، یعنی جداسازی جنسی فضاهای آموزش عالی را اجرا کردند. پلیس
تهران در 5 سال گذشته با مجاهدتی خستگی ناپذیر برای یک میلیون زن تهرانی به جرم
بدحجابی پرونده تشکیل داده است و کماندوهای نیروی انتظامی با هلیبورد مثل نینجاها
از هلیکوپتر روی پشت بام و بالکن خانهها فرود میآیند تا دیشهای ماهوارهای را جمع کنند. خرابی و محدودیت اینترنت و جاسوسی شبکه های مخابراتی و
اطلاعات شخصی رو به افزایش است. امیدواریم روح زمانه را گذری بر مملکت نفرین شدهی
ما بیوفتد. ر.ب