Monday, April 29, 2013

پست 11: فوايد مستقيم دين




شواهد اندکی هست که باورهای دينی، انسان را در برابر بيماری‌های مربوط به استرس محافظت می‌کنند. اين شواهد قوی نيستند، اما جای تعجب نيست اگر در برخی موارد درست از آب درآيند .کاش لازم نبود بيفزايم که اين اثرات مفيد به هيچ رو مؤيد صحت باورهای دينی نيستند. به قول جورج برنارد شاو: «مؤمن شادتر از مرتد است، درست همان طور که مست شادتر از هشيار است.»
تسلی و قوت قلب دادن، از جمله‌ی کارهايی هستند که يک پزشک می‌تواند برای بيمارش انجام دهد. اما لازم نيست اثر شفابخش اين تسلی را منکر شويم. وقتی پزشک دستی بر سر من می‌کشد حقيقتاً انرژی درمانی نمی‌کند. اما بسيار پيش آمده که با شنيدن صدای اطمينان بخش آن چهره‌ی فرزانه که با گوشی‌اش بالای سرم ايستاده، کسالت جزئی من فوراً شفا يافته است .اثر دارونما به خوبی شناخته شده است و اصلاً رازآميز نيست. قرص‌های کاذب، که هيچ اثر فارماکولوژيکی ندارند، به طرز آشکاری موجب بهبود تندرستی می‌شوند. به همين خاطر است که در آزمون‌های دارويی، بايد يک گروه شاهد را هم در نظر گرفت و به آنها دارونما داد، تا اثر تلقينی دارونما نيز در نتيجه‌ی آزمايش منظور شود .و به همين خاطر است که درمان‌های هميوپاتيک ظاهراً مؤثر‌اند. گرچه ميزان دارويی که در اين درمان‌ها به بيمار داده می‌شود آن قدر اندک است که اثر اجزای مؤثرشان به قدر دارونما يعنی صفر است .از قضا، يک نتيجه‌ی اسف بار دست‌اندازی وکلا به حيطه‌ی پزشکان، اين است که امروزه پزشکان از کاربرد دارونما در درمان‌های عادی هراس دارند .يا اينکه ممکن است ضوابط اداری پزشکان را وادارد تا در يادداشت‌ هايی که بيمار بدان‌ها دسترسی دارد تجويز دارونما برای آن بيمار را ذکر کنند، که اين البته نقض غرض است. هميوپات‌ها ممکن است موفقت‌هايی نسبی حاصل کنند زيرا آنان، برخلاف پزشکان سنتی، هنوز مجازند که، تحت نام ديگری، دارونما تجويز کنند .همچنين آنان وقت بيشتری برای گفتگو و ابراز شفقت به بيمار دارند .به علاوه، در عنفوان تاريخ طولانی هميوپاتی، شهرت آن اتفاقاً به اين خاطر افزوده شد که، برخلاف روش‌های سخت‌گيرانه‌ی طب، مانند حجامت، درمان‌های هميوپاتی اصلاً هيچ گزندی به بيمار نمی‌زدند.
آيا دين يک دارونماست که با کاهش استرس، عمر را می‌افزايد؟ شايد اين طور باشد، گرچه اين نظريه بايد از پس اعتراض شکاکانه هم برآيد. يک شکاک می‌تواند موقعيت‌های بسياری را ذکر می‌کند که در آنها دين خود باعث استرس می‌شود نه فرونشاننده‌ی آن. مثلاً دشوار بتوان باور کرد که اگر يک آدم عادی با هوش کمتر از متوسط، مانند يک کاتوليک، تقريباً همواره احساس کند که مرتکب گناهی عظيم شده، تندرستی‌اش بهبود می‌يابد .شايد انصاف نباشد که کاتوليک‌ها را انگشت نما کنيم. به قول کتی لَدمَن، کمدين آمريکايی، «همه‌ی دين‌ها مثل هم هستند: دين اساساً معصيت است، فقط روزهای تعطيل‌اش فرق می‌کند.»
در هر حال، من نظريه‌ی دارونما را عاجز از توضيح فراگستری دين در جهان می‌يابم .فکر نمی‌کنم علت دينداری ما اين بوده باشد که دين سطح استرس نياکان ما را کاهش می‌داده است. اين نظريه از پس تبيين پديده‌ای به اين عظمت بر نمی‌آيد، گرچه ممکن است بتواند نقشی ثانوی ايفا کند .دين پديده‌ی سترگی است که نظريه‌ی سترگی برای تبيين می‌طلبد.
همگی نظريه‌های ديگر هم از تبيين داروينی فرو می‌مانند .منظورم پيشنهاده‌هايی از اين قبيل است که ‌»دين کنجکاوی ما درباره‌ی جهان و جايگاه‌مان در جهان را ارضا می‌کند»، يا «دين تسلی بخش است». شايد، چنان که در بعدا خواهيم ديد، حقيقتی روانشناختی در اين نظريه‌ها باشد، اما هيچ يک به خودی خود تبيينی داروينی نيستند. چنان که استيون پينکر در کتابش ذهن چگونه کار می‌کند[1] به درستی خاطر نشان کرده: «اين نظريه‌ها تنها اين پرسش را برمی انگيزند که چرا ذهن چنان تکامل يافته که با باورهايی تسلی بيابد که به سادگی می‌توان کذب‌شان را دريافت. کسی که از سرما در حال يخ‌زدن است هيچ تسلايی در اين باور نمی‌يابد که گرمش است؛ کسی که با يک شير ژيان مواجه شده هيچ آرامشی در اين عقيده نمی‌يابد که با خرگوشی مواجه است.» دست آخر، بايد نظريه‌ی تسلی را به تعبير داروينی برگرداند، و اين کار دشوارتر از آن است که شايد فکر کنيد .تبيين‌های روانشناختی درباره‌ی اينکه چرا مردم بعضی باورها را مطلوب می‌يابند و بعضی را نامطلوب، تبيين‌هايی تقريبی[2] هستند نه غائی[3]. داروينيست‌ها اغلب ميان تبيين‌های تقريبی و تبيين‌های غائی تمايز می‌نهند .تبيين تقريبی اينکه چرا احتراق در سيلندر موتور رخ می‌دهد، اين است که شمع جرقه می‌زند .اما تبيين نهايی اين احتراق معطوف بايد هدف طراحی اين رخداد را توضيح دهد، يعنی رانش پيستون در سيلندر، و گرداندن ميل لنگ را ذکر کند .شايد علت تقريبی دين بيش‌فعالی گره‌های خاصی در مغز باشد. من اين ايده‌ی عصب‌شناختی را پی نمی‌گيرم که يک «مرکز خدايی» در مغز هست، چون در اينجا مقصودم جستجوی علل تقريبی دين نيست .اين به معنی دست‌کم گرفتن پژوهش عصب‌شناسان نيست .در اين زمينه، من کتاب مايکل شمر را، با عنوان چگونه ايمان می‌آوريم: جستجوی خدا در عصر علم برای بحثی دقيق در اين باب توصيه می‌کنم. در اين کتاب پيشنهاده‌ی مايکل پِرسينگر و ديگران را می‌يابيم مبنی بر اينکه بينش‌های دينی از صرع لُبی موقتی[4] ناشی می‌شوند.
اما مشغله‌ی من در اين فصل، تبيين داروينی غائی دين است .اگرعصب‌شناسان يک مرکز خدايی در مغز بيابند، دانشمندان داروينيستی مانند من هنوز می‌خواهيم بفهميم که چرا انتخاب طبيعی منجر به گزينش چنين مرکزی شده است. چرا آن دسته از نياکان ما که استعداد ژنتيکی برای داشتن يک مرکز خدايی در مغزشان داشتند بيش از رقيبان‌شان که چنين استعدادی نداشتند باقی ماندند و توليدمثل کردند؟ پرسش غائی داروينی، نه بهترين پرسش است و نه از پرسش تقريبی عصب‌شناسان عميق‌تر يا علمی‌تر است .اما همان پرسشی است که دراينجا مقصود من است.
داروينيست‌ها با تبيين‌های سياسی هم خرسند نمی‌شوند. تبيين‌هايی از اين قبيل هم هست که «دين ابزاری است در دست طبقه‌ی حاکم برای به انقياد درآوردن طبقه‌ی فرودست.» مسلما درست است که بردگان سياهپوست در آمريکا با وعده‌ی بهشت تسلی می‌يافتند و نارضايتی‌شان از جهان فعلی کاسته می‌شد، و اين به نفع اربابان شان بود. اين پرسش که آيا کاهنان يا حاکمان بدسگال عمداً دين را اختراع کرده‌اند يا نه، پرسش جالبی است است که در حيطه‌ی پژوهش مورخان است .اما اين پرسش، به خودی خود، پرسش غائی داروينی نيست. يک داروينيست هنوز می‌تواند بپرسد که چرا مردم مستعد افسون شدن توسط دين بودند و بدين سبب مورد استثمار کاهنان، سياسيون و شاهان قرار گرفتند.
شايد يک عوام فريب بدسگال بتواند شهوت جنسی را هم ابزار قدرت طلبی خود کند، اما يک داروينيست هنوز بايد بپرسد که چرا اين حربه کارساز است؟ در مورد شهوت جنسی، پاسخ ساده است: مغز ما چنان ساخته شده که از سکس لذت می‌برند، چرا که سکس، در حالت طبيعی، به زادآوری منجر می‌شود .يک سیاست‌ورز عوام فريب می‌تواند از شکنجه هم برای حصول مطامع خود استفاده کند. در اينجا هم داروينيست بايد تبيينی برای علت تأثير شکنجه بيابد؛ و توضيح دهد که چرا ما تقريباً هر کاری می‌کنيم از تحمل درد شديد نجات يابيم .در اين مورد پاسخ ساده و پيش پا افتاده می‌نمايد، اما داروينيست هنوز بايد آن را تشريح کند :انتخاب طبيعی مغز ما را چنان ساخته که به درد حساس باشد، چرا که درد نشانگر آسيبی است که جان را تهديد می‌کند .پس مغز چنان برنامه ريزی شده که از درد اجتناب کند. افراد نادری که احساس درد ندارند يا نسبت به درد بی‌تفاوت‌اند، معمولاً در جوانی در اثر جراحاتی که مردم عادی از آنها اجتناب می‌کنند می‌ميرند .اما تبيين غائی "شهوت خدا" داشتن، چه عمداً توسط استثمارگران بدسگال ايجاد شده و چه سهواً پديد آمده باشد، چيست؟


[1] How the Mind Works, Steven Pinker
[2] proximate
[3] ultimate
[4] temporal lobe epilepsy