در حقيقت، مسيحی بودن آلمانیها زيرآب فرضيهی مورد بحث ما را میزند – فرضيهای
که برای توضيح بیصداقتی فرضی هيتلر در تظاهر به دين پيش نهاديم [1].شايد هيتلر میانديشيده که بايد به طريقی با مسيحيت ابراز همدلی کند، و گرنه رژيماش نمیتواند حمايت کليسا را جلب کند .اين
حمايت به انحای مختلفی ابراز شد .از جمله، پاپ پيوس دوازدهم از موضعگيری در قبال رژيم نازی اجتناب کرد. موضوعی که مايهی شرمساری کليسای امروزی است. اظهار ارادت هيتلر به مسيحيت يا صادقانه بوده و يا جعلی بوده تا بتواند حمايت و همکاری مسيحيان آلمان و کليسای کاتوليک را جلب کند .در هر دو حالت، شرارتهای رژيم او را دشور بتوان ناشی از بيخدايی انگاشت.
حتی وقتی هم که او به مسيحيت میتاخت، هرگز مشيت الاهی را منکر نمیشد: او همواره باور داشت که عامل مرموزی به او مأموريتی الاهی بخشيده تا آلمان را رهبری کند. گاهی آن را مشيت الاهی میخواند و گاهی خدا.
هنگامی که هيتلر در سال 1938 پيروزمندانه به وين رفت، در سخنرانی شادمانانهاش از خدا و مشيت الاهی ذکری به ميان میآورد: «به باور من، خواست خدا بود که پسری از اين ديار را به رايش (حکومت) فرستاد و او را پيشوای ملت ساخت تا بتواند سرزمين مادریاش را به رايش بازگرداند.»
وقتی که در نوامبر 1939 به سختی از يک سوقصد جان به در برد، نجات خود را مديون مشيت الاهی دانست که موجب تغيير برنامهی جلسهی او شده است:
«من اکنون بسيار مسرورم. اين واقعيت که من زودتر از موعد بيرگربراوکلر را ترک کردم ثابت میکند که مشيت الاهی میخواهد که من به هدفام برسم»
پس از اين سوقصد نافرجام، اسقف اعظم مونيخ، کاردينال ميشل فالهابر دستور داد که به پاس اين موهبت در کليسای جامع مونيخ نماز شکر به جا آورند تا «دخالت مشيت الاهی در قلمرو اسقفی و نجات مسرت بخش پيشوا» را شکر گويند[2]. برخی پيروان هيتلر، با حمايت گوبلز، بدون هيچ خجالتی میخواستند نازيسم را به صورت يک دين درآورند. گوبلز[3] که رئيس اتحاديههای تجاری متحد بود، علاقهای به مناجات داشت، و حتی ريتم سرود روحانی پروردگار ما عيسی را برای اين کيش انتخاب کرده بود:
آدولف هيتلر، ما تنها با تو متحد میشويم! میخواهيم در اين ساعت عهدمان را تکرار کنيم:
«ما در اين دنيا فقط به آدولف هيتلر اعتقاد داريم .ما معتقديم فقط ناسيونال سوسياليسم[4] راه رستگاری مردم است. ما
معتقديم که خداوندگار ما را آفريده، و رهبری میکند، و ما را به دست کسی میسپارد که خوشبختی ما در کف اوست .ما معتقديم که اين خداوندگار آدولف هيتلر را برای ما فرستاده است تا آلمان همواره استوار باشد.»
استالين و هيتلر نهايت شرارت را مرتکب شدند؛ اولی بر پايهی مارکسيسم دگماتيک و دينمآب و دومی بر پايهی يک نظريهی نژادی غيرعقلانی و غيرعلمی که تهمايهای هم از جنون واگنری داشت .اما جنگهای مذهبی که واقعا به خاطر دين شعله میکشند در طی تاريخ به طرز وحشتناکی فراوان بودهاند. من هيچ جنگی را نمیيابم که به خاطر بيخدايی درگرفته باشد. چرا بايد چنين جنگی رخ دهد؟ انگيزهی جنگ میتواند حرص و آز اقتصادی، يا جاه طلبی سياسی، يا تعصبات نژادی، يا انتقام جويی، يا باورهای ميهنپرستانه دربارهی سرنوشت يک ملت باشد. يک انگيزهی قاطعتر برای جنگ اين است که دين ما تنها دين حق است، و کتاب مقدسمان همهی کافران و پيروان اديان رقيب را مذمت کرده يا مستحق مرگ شمرده و به سربازان جبههی خدا وعدهی دخول مستقيم به بهشت داده است .
«خطر ايمان دينی اين است که آدميان عادی را وا میدارد تا ميوههای جنون را بچينند و آنها را مقدس تلقی کنند. تمدن هنوز در محاصرهی لشکريان احمق است زيرا هنوز به کودکان تعليم میدهند که گزارههای دينی، برخلاف گزارههای ديگر، محتاج توجيه نيستند .حتی امروزه مردم همديگر را به خاطر ادبيات باستانی میکشند .در تصور چه کسی میگنجند که اين تراژدی در پوچی رخ دهد؟ برعکس، چرا کسی به خاطر غياب يک باور بجنگد؟»
[1] اتفاقا
رژیم نازی ها وقتی از نخبگان و فرهیختگان جامعه آلمان ناامید شد، به سوی توده عوام
برگشت و به مرور اکثریت الیت جامعه آلمانی را به شکلهای گوناگون حذف کرد. حتا کار
به آنجا کشید که SS
که نیروی شبه نظامی و مردمی نازی ها و متشکل از عوام بود در سالهای آخر، بر ارتش
آلمان ارجحیت داشت. بدیهیست که در چنین رژیمی که به مرور طبقات فرودست عوام ترقی
کرده و نخبگان و متخصصان، زندانی، خانه نشین یا فراری میشدند، مذهب به عنوان تنها
دارایی معنوی عوام، نقش مهمی داشت. ر.ب
[2] هیتلر
از این نظر رکورددار تاریخ است. او بارها و بارها به شیوههایی کاملا متنوع و نوآورانه ترور شد و جان سالم
به در برد. طوریکه آدم واقعا شک میبرد که نکند حکومتش واقعا مشیت الاهی
بود. منتها نتیجه بسیاری بدی بدست میآید و آن اینکه حضرت خداوندی، شدیدا با ملت
همیشه در صحنه آلمان مسیحی دشمنی داشت. چون اگر هیتلر دستکم در1939 ترور میشد، پیشرفتهای صنعتی - نظامی آلمان بر جای میماند و هزینههای گزاف جنگ و از آن بدتر سرکشستگی و روسیاهی
تاریخی ناشی از جنایات جنگی حذف میشد. در جولای 1944 که همه فتوحات آلمان
در شرق و غرب فرو ریخته و کشور به مرزهای پیشینش برگشته بود، یک عملیات بسیار عالی
و هوشمندانه به نام "والکیری" (نام قطعهای از واگنر) به رهبری سرهنگ ارتشی به نام کلاوس
استافنبرگ بر ضد پیشوا اجرا شد. هنوز روشن نیست که چطور با توجه به اینکه یک بمب
قوی زیر پای هیتلر منفجر شد، دیگران کشته شدند و او زنده ماند؟ اگر این خداوند
اجازه میداد، هیتلر در این روز کشته شود، با توجه
به برنامه کودتاچیان برای آتش بس فوری، آلمان اشغال و تجزیه نمیشد، آلمان شرقی 43
سال زیر پرده آهنین کمونیستی قرار نمیگرفت و برلین
در جریان بمب بارانهای ناجوانمردانه ارتش سرخ شوروی، در دو
هفته آخر به تلی از خاک و جسد تبدیل نمیگشت! فقط
کافیست به همین گزارش دقت کنید تا عمق فاجعه زنده ماندن پیشوا بر اساس مشیت الاهی
برایتان نمایان شود: نیروی هوایی آمریکا و انگلیس در طی دو سال "60 هزار تن" بمب
روی برلین ریختند. روسها تنها از روی کینه، به شکلی کاملا نالازم، در روزهای منتهی
به سقوط برلین (که شهر از نیروهای حرفهای خالی و تنها توسط شهروندان دفاع میشد) "45 هزار تن" بمب را
تنها در "دو هفته" بر روی آن ریختند. حتی یک لحظه تصور
آنچه بر مردم برلین زمان جنگ دوم جهانی رفت، ما را به کلی از خدا و مشیتاش ناامید
میگرداند. ر.ب
[3] به
نوعی وزیر تبلیغات رژیم نازی بود که سبک کار او مبتنی بر دروغگوی وقیحانه و گستاخی
و بزرگنمایی خودی ها و تحقیر و کوچکنمایی دشمنان، بدون کمترین شرمسازی، به یک الگو
برای رژیم های ایدئولوژیک تبدیل شده است. نمونهای از رفتارهای گوبلزی را در دولت
نهم و دهم ایران و روزنامه کیهان میبینیم. ر.ب
[4] حزب
هیتلر که به اختصار، نازی یا به خوانش درست آلمانی، ناتزی گفته میشد. همسانی شعارهای بالا را با شعار "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله"
بسنجید. ر.ب