عنوان کتاب من، توهم خدا، ربطی به خدای اینشتين و ديگر دانشمندان روشنگری که در بخش قبل نام بردم ندارد .به همين سبب لازم بود که دين اینشتينی را از حيطهی بحث کنار بگذارم :ديدگاه اینشتينی ظرفيت اثبات شدهای برای ابهامزايی دارد .در ادامهی اين کتاب من تنها دربارۀ خدايگان فراطبيعی سخن
میگويم. خدايگانی که معروفترين شان نزد خوانندگان اين کتاب، يهوه، خدای عهد عتيق است. به زودی سر وقت اين جناب خواهم آمد.
اما پيش از پايان اين فصل مقدماتی لازم است به مطلب ديگری بپردازم که اگر ناگفته بماند کل کتاب را بر میآشوبد .اين بار سخن از آداب معاشرت است. ممکن است خوانندگان مذهبی از برخی سخنانم آزرده شوند، و اين متن را فاقد احترام کافی به اعتقادات خودشان بيابند.
اگر اين احساس آزردگی آنان را از ادامهی خواندن منصرف کند مايهی تأسف است، پس در اينجا میخواهم موضوع را از همين ابتدا روشن کنم.
يک فرض همهجاگستر، که در جامعهی ما تقريباً همگان – از جمله بیدينان– آن را میپذيرند اين است که ايمان دينی به خصوص مستعد رنجش است و بايد آن را توسط يک ديوار بس ضخيمِ احترام صيانت کرد، احترامی از سنخی متفاوت با آن احترام عادی که از هر آدمی در قبال عقايد ديگران انتظار میرود. داگلاس آدامز اين نکته را اندکی پيش از مرگاش در يک سخنرانی فیالبداهه در کمبريج به چنان شيوايی بيان کرده، که من هرگز از تکرار آن خسته نمیشوم[1]
:
«دين ايدههای خاصی در بطن خود دارد که مقدسات، يا محرمات يا مانند آن ناميده میشوند. و معنای مقدس و محرم بودن شان اين است که شما نبايد يک کلمه حرف بد در مورد اين ايدهها يا انگارهها بزنيد. مبادا چنين کنيد! چرا نبايد؟ چون که نبايد .اگر کسی به حزبی رأی دهد که شما مخالف آن هستيد، تا میتوانيد به او انتقاد کنيد، بی آن که کسی برنجد. اگر کسی فکر میکند که ماليات بايد کم يا زياد شود شما آزاديد که نظرش را به چالش بگيريد. اما وقتی نوبت باورهای دينی میرسد، اگر کسی بگويد" به لحاظ شرعی من نبايد يکشنبهها چراغی روشن کنم"، شما صرفاً بايد بگويید "به اعتقادتان احترام میگذارم". چرا بايد حمايت از حزب کارگر يا محافظهکار، جمهوريخواه يا دموکرات، اين يا آن مدل اقتصادی، مکينتاش به جای ويندوز مجاز باشد، اما داشتن عقايدی در مورد آغاز جهان، دربارهی خلقت جهان، نه؟... چون اين چيزها مقدسات هستند؟ ... ما عادت کردهايم که ايدههای دينی را به چالش نگيريم اما خيلی جالب است که وقتی ريچارد (داوکينز)
چنين میکند چه بلوايی به پا میشود! تا بحث دين پيش میآيد همه از کوره در میروند چون شما مجاز به صحبت دربارهی امور دينی نيستيد. اما وقتی که عاقلانه به موضوع بنگريد میبينيد که امتناع از بحث آزاد دربارهی موضوعات دينی هيچ دليلی ندارد جز اينکه ما يک جورهايی بين خودمان توافق کردهايم که نبايد باب بحث از دين را گشود.»
يک مثال بارز از احترام پرنخوت جامعهی ما (بريتانيا (به دين را ملاحظه کنيد که واقعا اهميت دارد :تاکنون
آسانترين راه فرار از خدمت سربازی، به ويژه در زمان جنگ، عذر شرعی بوده است .ممکن است به رغم اينکه شما يک فيلسوف اخلاق عالی باشيد که تز دکترايتان در باب شر بودن جنگ، جايزه برده باشد اما باز نتوانيد مسئولان نظام وظيفه را قانع کنيد که برای نرفتن به جبهه عذر عقلی داريد .اما اگر بتوانيد بگوييد که يکی از والدينتان يا هردو کويکر بودهاند کارتان مثل آب خوردن راه میافتد، و مهم نيست که چقدر در مورد نظريهی صلح طلبی و حتی خود مذهب کويکر، خام و بی اطلاع باشيد. در سويهی ديگر طيف صلحطلبی، اکراه بزدلانه در اطلاق نامهای دينی به فرقههای معارضه جو را میيابيم. در ايرلند شمالی کاتوليکها و پروتستانها خود را با به ترتيب با نامهای "ملی گرايان" و" وفاداران" (به بريتانيا) معرفی میکنند .اغلب خود واژهی "مذاهب " را بدل به " اجتماعات " میکنند، همانطور که در پی اشغاال آمريکايی-انگليسی عراق، از" صلح بين اجتماعات "سخن میگويند تا وخامت جنگ داخلی ميان مسلمانان شيعه و سنی را تخفيف بخشند .اين جدال آشکارا مذهبی است .اما در سرتيتر روزنامه اينديپندنت 20 مِی2006 میخوانيم که آن را "پاکسازی قومی" توصيف میکند. این "قومی" هم در اين بافت يک نحو ديگر معرفی به جای "مذهبی" است .آنچه ما در عراق شاهديم پاکسازی مذهبی است. در مورد يوگسلاوی سابق نيز چه بسا" پاکسازی قومی "خوشايندگويی به جای" پاکسازی مذهبی" باشد چرا که صربهای ارتدکس، کرواتهای کاتوليک و مسلمانان بوسنيايی مشغول آن پاکسازیها بودند.[2]
گفتم که رسانهها و دولتها به نفع دين تبعيض قائل میشوند. هرجا بحثی دربارهی اخلاقيات جنسی يا مسائل مربوط به زادوولد در میگيرد، میتوانيد شرط ببنديد که رهبران گروههای گوناگون مذهبی در کميتههای بانفوذ عضويت میيابند، يا در ميزگردهای راديويی يا تلويزيونی حاضر میشوند .مقصودم اين نيست که بايد ورود اين سنخ را منع يا نظراتشان را سانسور کرد .اما چرا جامعهی ما همواره بايد به درگاه آنها متوسل شود؟ مگر آنها مهارتی قابل قياس با، گيريم، فيلسوفان اخلاق يا وکلای متخصص در امور خانواده يا پزشکان دارند؟ حال به نمونهی ديگری از مزيت خاص قائل شدن برای دين اشاره کنيم. در 21 فوريهی 2006 دادگاه عالی ايالات متحده حکم داد که يک فرقهی مسيحی در نيومکزيکو بايد از شمول قانون ضد مصرف داروهای توهمزا مستثنا شود، درحالی که همگان ملزم به تبعيت از اين قانون هستند. مؤمنان به اين کليسا معتقداند که فقط با نوشيدن چای هواسکا، که حاوی داروی توهم زا و غيرقانونی دی متيل تريمپتامين است، میتوانند به درک خدا نائل شوند .توجه کنيد که آنها فقط معتقدند که اين دارو درکشان را افزايش میدهد. آنان هيچ شاهدی ارائه نمیدهند. از سوی ديگر، شواهد بسياری هست مبنی بر اينکه که مصرف شاهدانه موجب تسکين حالت تهوع و ناراحتی سرطانیهای تحت شيمی درمانی میشود .اما همان دادگاه عالی در سال 2005 رأی داد که همهی بيمارانی که برای مقاصد درمانی از شاهدانه استفاده میکنند مشمول تعقيب قضايی فدرال هستند.
دين، مثل هميشه، خال برنده است. تصور کنيد چه میشود اگر اعضای يک انجمن هنری نزد دادگاه مدعی شوند که "معتقدند" برای افزايش درک نقاشیهای امپرسيونيستی يا سورآليستی بايد داروهای توهمزا مصرف کنند. اما وقتی يک کليسا نيازی مشابه مطرح میکند، مورد حمايت عالیترين دادگاه مملکت واقع میشود. قدرت دين اين چنين به سان يک طلسم ظاهر میشود.
هفده سال پيش، من از جملهی سی وشش نويسنده و هنرمندی بودم که به درخواست مجلهی نيواستيتزمَن مطلبی در حمايت از نويسندهی برجسته، سلمان رشدی نگاشتند .آن زمان سلمان رشدی به خاطر نوشتن کتابی گرفتار فتوای قتل خمینی شده بود. من که از ابراز "همدلی "رهبران مسيحی و حتی برخی سکولارهای متنفّذ با مسلمانان به خاطر "آزردگی" و" رنجش "خشمگين بودم، تمثيل مشابه زير را پيش کشيدم:
«اگر حاميان آپارتايد[3]
میخواستند به نفع خود سخنوری کنند میتوانستند مدعی شوند که تداخل نژادی خلاف دينشان است .به اين ترتيب بخش مهمی از مخالفان آپارتايد دمشان را روی کولشان میگذاشتند و کنار میرفتند.» و فايده ندارد اگر گوييم که اين تمثيل مناسبی نيست زيرا آپارتايد هيچ توجيه عقلانی ندارد. اساس ايمان دينی، و قوّت و جلال آن، همه ناشی از اين است که دين متکی بر توجيه عقلانی نيست ما غيرمذهبیها ناچاريم از باورهايمان دفاع کنيم .اما همين که از يک ديندار بخواهيد تا ايماناش را برايتان توجيه کند پايتان را از گليم "آزادی دينی "بيرون نهادهايد. من به ندرت واقعهای در قرن بيست و يکم ديدهام که ربطاش به اين مطلب بيشتر از اين يکی باشد:
لوسآنجلس تايمز 10 آوريل 2006 گزارش داد که چندين گروه مسيحی در دانشگاههای سراسر آمريکا از دانشگاههايشان به خاطر وضع مقررات ضدتبعيض، از جمله مقررات منع آزار يا سوءاستفاده از همجنس گرايان، به دادگاه شکايت کردهاند.
يک نمونهی معروف ديگر، در سال 2004 در اوهايو رخ داد .در آنجا دادگاهی حکم داد که نوجوانی به نام جيمز نيکسون حق دارد تیشرتی بپوشد که روی آن نوشته «همجنسگرايی گناه است، اسلام دروغ است، سقطجنين قتل است. بعضی چيزها فقط سياه و سفيداند» مسئولان مدرسه به جيمز نيکلسون گفته بودند که حق پوشيدن چنين تیشرتی ندارد و والدين اين پسر، مدرسه را به دادگاه کشيده بودند .اگر اين والدين شکايتشان را بر پايهی اصل آزادی بيان مندرج در اصلاحيهی اول قانون اساسی آمريکا طرح میکردند میتوانستند دعوی معقولی مطرح کنند .اما چنين نکردند. در واقع نمیتوانستند چنين کنند زيرا از اصل آزادی بيان استنباط میشود که اين اصل شامل" بيان نفرت "نيست .اما همين که ثابت شود نفرت منشاء دينی دارد، کفايت میکند تا ديگر نفرت محسوب نشود .لذا، وکلای نيکسونها به جای اصل آزادی بيان به حق آزادی دين در قانون اساسی استناد کردند .شکايت اين پرونده به ياری اتحاديهی حمايت حقوقی آريزونا به ثمر رسيد. اتحاديهای که هدفش پيشبرد جدالهای حقوقی در مورد آزادهای مذهبی است.
هدف کشيش ريک اسکاربرو، حامی کارزار اين قبيل پروندههای مسيحی اين است که برای تبعيض عليه همجنسگرايان و ديگر گروهها با استناد به دين توجيه حقوقی بيابد. او اين قبيل تبعيضها را کارزار حقوق مدنی در قرن بيست و يکم نام نهاده است مسيحيان میخواهند به عنوان حق مسيحی بودن جايگاهی داشته باشند.
اگر اين دسته بخواهند موضعشان را بر پايهی اصل آزادی بيان توجيه کنند، حرفشان دشوار به دل کسی مینشيند. اما قضيه به همين جا ختم نمیشود .اينان طرح دعوای حقوقی به منظور تبعيض قائل شدن عليه همجنسگرايان را ضد-دعوايی عليه به اصطلاح تبعيض دينی جا میزنند! و ظاهراً قانون هم به اين ترفند احترام میگذارد .با گفتن اينکه «اگر مرا از توهين به همجنسگرايان باز داريد آزادی عقيدهی مرا زيرپا گذاشتهايد» به جايی نمیرسيد .اما اگر بگوييد «اين توهين نکردن، آزادی دينی مرا خدشهدار میکند» کارتان راه میافتد .وقتی خوب فکر کنيد، فرقی ميان اين دو استدلال میيابيد؟ در اينجا هم" دين" خال برنده است.
[1] اخلاق داوکینز در نگه داشتن احترام مولفان و
جابجا نقل قول کردن از آنان و سپاسداری مدام از کسانی که از آنان چیزی آموخته برای
ما ایرانیان کاملا الگوپذیر است. سخن از این نیست که داوکینز دستاوردها و جملات
زرین دیگران را به نام خود بزند، همچون کاری که علی شریعتی میکرد. چنین کاری در محیط آکادمیک غرب محال ممکن
است. ولی هیچ لزومی ندارد که او در هر پاراگراف از کتابها و مقالات و سخنرانیهایش دستکم یکبار به نقل قول و یادکرد از
پژوهشگران دیگر بپردازد. این ستودنی است. ر.ب
[2] حقیقتا یکی پندانش جامعه
مذهبی عراق با یوگسلاوی که دههها حکومت
لائیک کمونیستی را تحمل کرده نابجاست. در عراق مسئله شیعه و سنی اصلا پیوندی به
قومیت ندارد و کشتارهای عراق و همچنین افغانستان و پاکستان اگر 100 درصد مذهبی و
ایدئولوژیک نباشد، 90 درصد چنین است. حال آنکه بی تردید صربهای مثلا ارتدوکسی که در جنایات جنگی بر ضد
آلبانیاییتبارها و کرواتها دست داشتند، به موضوع از بُعد دینی نمینگریستند.
عین همین داستان تراژیک نسلکشی قومی در آسیای میانه و قفقاز هم در دهه 90 روی داد
و آنجا هم مسئله بیشتر قومیت ارمنی و آذری بود تا مسیحی و مسلمان. با اینحال کلیت سخن
داوکینز یعنی نگاه مصلحتی رسانه ها و دولتها به مذهب و بسته بندی آن در قوم و
اجتماعات، درست است. ر.ب
[3] جدایی جماعتهای سیاه و سفید در آفریقای جنوبی که در 1988
همزمان با جریان سلمان رشدی رو به نابودی گذاشت. ر.ب
No comments:
Post a Comment