Sunday, November 24, 2013

پست 31: اگر خدایی نیست چرا خوب باشیم؟ 2



اغلب مردم عاقل قبول دارند که اخلاقی که در غياب پليس هم پابرجا بماند حقيقی‌تر از اخلاقی است که به محض اعتصاب پليس و يا خاموش شدن دوربين‌های نظارتی رخت بر بندد؛ حال چه مرکز کنترل اين دوربين‌ها واقعی و در اداره‌ی پليس باشد و چه مجازی و در آسمان. اما شايد منصفانه نباشد که اين پرسش را که "اگر خدايی نباشد، چرا بايد به خود زحمت بدهيم و خوب باشيم؟" چنين کلبی مسلکانه تعبير کنيم اخلاقی اصيل تری از اين پرسش ارائه دهد و در قالب يک متکلم خيالی چنين بگويد: «اگر به خدا اعتقاد نداشته باشيد، نمی‌توانيد معتقد به هيچ ارزش مطلق اخلاقی باشيد. حتی اگر با کمال حسن نيت بخواهيد که شخص خوبی باشيد، چگونه می‌توانيد تصميم بگيريد که چه کاری خوب است و چه کاری بد؟ در نهايت فقط دين می‌تواند استانداردهای خوبی و بدی را تعيين کند .بدون دين مجبوريد خودتان اين استانداردها را باری به هر جهت تعيين کنيد»"
چنين اخلاقی فاقد يک کتاب قواعد خواهد بود .پس اخلاق دل‌بخواهی می‌شود .اگر اخلاق فقط موضوع ذوق و سليقه‌ی فردی بود، هيتلر هم می‌توانست ادعا کند که با استانداردهای نژادپرستانه‌اش فردی اخلاقی است، و همه‌ی بي‌خدايان هم می‌توانند با نگرش‌های مختلف دست به انتخاب شخصی اخلاق خود بزنند. درست برعکس اينان، مسيحيان، يهوديان و مسلمانان، می‌توانند مدعی شوند که شر، معنای مطلقی دارد، که هميشه و همه جا يکسان است، و مطابق آن هيتلر مطلقاً شر بوده است.
حتی اگر درست می‌بود که ما برای اخلاقی بودن نيازمند وجود خدا هستيم، وجود خدا محتمل‌تر نمی‌شد ، بلکه فقط مطلوب‌تر می‌شد اما اين موضوع بحث فعلی‌مان نيست. متکلم خيالی من نيازی ندارد بر نکته پافشاری کند که خدا تنها انگيزه‌ی نيکی کردن است .بلکه مدعای او آن است که انگيزه‌ی نيکی کردن هر چه که باشد، بدون خدا هيچ استانداردی برای تصميم گيری درباره‌ی اينکه چه کاری خوب است وجود ندارد. هر يک از ما می‌توانيم خوبی را بنا به ميل خود تعريف کنيم، و مطابق تعريف خود عمل کنيم .اصول اخلاقی مبتنی بر دين برخلاف گيريم قاعده‌ی طلايی که اغلب به دين منسوب می‌شود اما از انديشه‌های ديگر نيز می‌تراود غالباً توأم با مطلق‌گرايی هستند. خوب، خوب است و بد، بد! و ما نبايد وقت خود را بر سر مسائل جزئی هدر دهيم، و مثلاً بپرسيم که چرا بايد کسی متحمل رنج شود .متکلم خيالی ما مدعی می‌شود که فقط دين می‌تواند مبنايی برای تصميم‌گيری در مورد اينکه خوبی و بدی چيست فراهم کند.
مثال بارز اين کلبی‌مسلکی، باز هم سخن اچ.ال.مِنکِن است که وجدان را چنين تعريف می‌کند: صدايی درونی که به ما هشدار می‌دهد کسی مراقب مان است."[1]
برخی فيلسوفان، به ويژه کانت، کوشيده‌اند اصول مطلق اخلاقی را از منابع غيردينی استنتاج کنند. گرچه خود ، کانت آدم دينداری بود، و در آن زمانه ناگزير بايد چنين می‌بود اما کوشيد اخلاق را برپايه‌ی وظيفه‌ی مبتنی بر وظيفه بنا کند، نه وظيفه در قبال خدا. حکم مقوله‌ای[2] مشهور او به ما سفارش می‌کند که «بر پايه‌ی اصلی عمل کن که بتوانی همزمان بخواهی که آن اصل، قاعده‌ای جهانشمول شود» اين اصل در مورد دروغ گويی به خوبی کارساز است .جهانی را تصور کنيد که در آن مردم اصل را بر دروغ گفتن بگذارند، چنان که دروغگويی امری خوب و اخلاقی محسوب شود. در چنين جهانی، دروغگويی ديگر معنای خود را از دست می‌دهد .بنا به تعريف، دروغ نيازمند آن است که فرض کنيم حقيقتی هم وجود دارد. اگر بپذيريم که اصل اخلاقی چيزی است که همگان بايد از آن پيروی کنند، در چنين جهانی ديگر نمی‌توان دروغگويی را اصلی اخلاقی محسوب کرد، چرا که اين اصل از معنا تهی شده است. پس دروغگويی به عنوان اصل زندگی، ذاتاً نااستوار است .در حالت کلّی‌‌تر، فرد می‌تواند خودخواهی، يا سوءاستفاده‌ی انگل‌وار از نيات خير ديگران را نيز به طور فردی به کار بندد، اما نمی‌تواند آرزو کند که همگان سوءاستفاده‌ی انگل‌وار را به عنوان اصل اخلاقی خود برگزينند، چرا که در آن صورت، ديگر ميزبانی نمی‌ماند که بتوان انگل او شد.
حکم کانتی در مورد راستگويی و برخی موارد ديگر نيز کارساز است .اما معلوم نيست بتوان اين حکم را به کل اخلاقيات تسرّی داد .گذشته از حکم کانتی، آدم وسوسه می‌شود اين مدعای متکلم خيالی را بپذيرد که اصول مطلق اخلاقی معمولاً برگرفته از دين هستند .آيا همواره خطاست که يک بيمار لاعلاج را بنا بر تقاضای خود او رها کنيم تا بميرد؟ آيا همواره خطاست که با همجنس خود عشق‌ورزی کنيم؟ آيا همواره خطاست که جنينی را بکشيم؟ برخی به همه‌ی اين پرسش‌ها پاسخ مثبت می‌دهند، چرا که بنا به ارزش‌های اخلاقی مطلق‌شان اين کارها همواره خطا هستند .آنان پذيرای بحث و استدلال بر سر اين اصول نيستند. هر کس را که با نظرات‌شان مخالف باشد مستحق مرگ، به معنای مجازی کلمه، می‌دانند .البته چنان که در فصل بعد خواهيم ديد فيلسوفان اخلاق کسانی هستند که تخصص‌شان در انديشيدن به خوب و بد اخلاقی است .به بيان شيوای رابرت هيند اين فيلسوفان توافق دارند که "نگرش‌های اخلاقی، در عين حال که ضرورتاً حاصل خرد نيستند، اما بايد خردپسند باشند." فيلسوفان اخلاق را به شيوه‌های بسيار گوناگونی تقسيم بندی کرده‌اند، اما در عرصه‌ی معاصر عمدتاً آنها را به دو گروه "بايا شناسان [3]"(مانند کانت) و "پيامدگرايان[4]" (از جمله فايده‌گرايانی[5] مانند جرمی بنتام) تقسيم‌بندی کرده‌اند. باياشناسی نام خيال‌انگيزی است متکی بر اين باور که اخلاقيات مستلزم پيروی از قواعد است .به معنای دقيق کلمه، باياشناسی به معنای علم شناخت وظايف است .اين واژه از ريشه‌ی يونانی به معنای "آنچه بايسته است" گرفته شده است. باياشناسی کاملا معادل مطلق گرايی اخلاقی نيست، اما برای اغلب مقاصد ما در اين کتاب، که درباره دين است، نيازی به تدقيق تمايز اين دو نگرش نداريم. به باور مطلق گرايان، خوب و بد مطلق هستند و برای خوب يا بد دانستن امری هيچ نيازی نداريم تا پيامدهای آن امر رجوع کنيم. پيامدگرايان اما، عملگراتر هستند و معتقداند که اخلاقی بودن کنش‌ها را بايد برپايه‌ی پيامدهای آنها فهميد .يک روايت از پيامدگرايی، فايده گرايی است .فايده گرايی همواره با نام‌های بنتام، جيمز میل و پسرش، جان استوارت ميل عجين شده است .اغلب فايده‌گرايی را در شعار سوءتفاهم برانگيز بنتام خلاصه می‌کنند که گفته: «بيشترين شادکامی برای بيشترين کسان، بنياد اخلاقيات و قانون‌گذاری است».
همه‌ی مطلق‌گرايی‌ها منتج از دين نيستند. با اين حال، بسيار دشوار بتوان بدون مبنای دينی از مطلق‌گرايی اخلاقی دفاع کرد. در اين مورد، تنها رقيبی که من برای دين سراغ دارم ميهن پرستی، به ويژه در زمان جنگ، است. به قول لوئيس بونوئل، فيلمساز سرشناس اسپانيايی :«خدا و ميهن تيم شکست ناپذيری را تشکيل می‌دهند که همه‌ی رکورد‌های سرکوب و خونريزی را می‌شکند.»
 سربازگيری بسيار متکی به بهره برداری از حس ميهن پرستی قربانيان است .در زمان جنگ جهانی اول، زنان پرهای سفيدی به مردان جوانی که لباس رزم نپوشيده بودند می‌دادند به اين منظور که:
«اوه، ما نمی‌خواهيم شما را از دست بدهيم، اما فکر می‌کنيم بايد برويد .برويد و به خاطر پادشاه و کشورتان که بسيار به شما نياز دارند نبرد کنيد.»
مردم، معترضان به جنگ را، حتی آنانی را که ساکن کشور دشمن بودند، خوار شمردند، چرا که ميهن‌پرستی يک فضيلت مطلق شمرده می‌شد. فرد دشوار بتواند مطلق‌گراتر از شعار يک سرباز حرفه‌ای باشد که می‌گويد «جانم فدای ميهن، چه خوب باشد چه بد»[6]، زيرا اين شعار فرد را وا می‌دارد تا هر کسی را که سياستمداران کشورش دشمن بخوانند به قتل برساند .نگرش پيامدگرا هم ممکن است در برخی موارد رأی به درستی جنگ دهد .اما همين که جنگ شروع شد، ميهن‌پرستی مطلق‌گرا با همان شدت و حدّت عصبيت دينی وارد عمل می‌شود .در اين شرايط، سربازی که اخلاقيات پيامدگرا را به دستور مافوق ترجيح دهد ممکن است با دادگاه صحرايی و حتی حکم اعدام مواجه شود.
سکوی پرش اين بحث درباره‌ی فلسفه‌ی اخلاق يک مدعای فرضی اخلاقی بود که مطابق آن، بدون خدا اخلاقيات نسبی و دلبخواهی می‌شوند .گذشته از کانت و ديگر فيلسوفان باياشناس، و گذشته از عصبيت ميهن‌پرستانه، در اغلب موارد منشاء مطلق‌گرايی اخلاقی يک جور کتاب مقدس است، که اتوريته‌ای ورای وثوق تاريخی‌اش می‌يابد .در واقع، پيروان متون مقدس کوچک‌ترين ترديدی در مورد منشاءهای تاريخی متون مقدس‌شان به خود راه نمی‌دهند .فصل بعد نشان خواهد داد که مردمی که مدعی اخذ اخلاقيات خود از متون مقدس هستند در عمل وقعی به اين متون نمی‌نهند.


[1] وودی آلن میگوید: "من باور دارم که یک چیزی آن بالا مراقب ماست، بدبختانه آن چیز، حکومت است!" ر.ب
[2] categorical imperative
[3] deontologists
[4] consequentialists
[5] Utilitarians
[6] خواننده ایرانی این شعار را با اندکی تغییر بسیار شنیده. ر.ب