يک بررسی موردی دربارهی ريشههای
اخلاقيات
اگر حس اخلاقی ما واقعا مانند ميل جنسیمان ريشههای ژرفی در پيشينهی داروينی ما داشته باشد، و از دين فراتر رود، میتوانيم انتظار داشته باشيم که پژوهش ذهن آدمی، جهانشمولی برخی قواعد اخلاقی را آشکار کند، و نشان دهد که اين قواعد فراسوی مرزها و موانع جغرافيايی و فرهنگی، و صد البته دينی، همه جا نزد آدميان يافت میشوند.
مارک هاوزر، زيستشناس هارواردی در کتاب خود به نام اذهان اخلاقی: چگونه طبيعت وجدان اخلاقی جهانشمول ما را طراحی کرده است[1]، يک رشته آزمايشهای فکری پرثمر را که در اصل فيلسوفان اخلاق پيش نهادهاند پی گرفته است .هدف ديگر پژوهش هاوزر اين است که شيوهی انديشيدن فيلسوفان اخلاقی را هم نشان دهد. فيلسوفان اخلاق يک دوراهه اخلاقی فرضی را مطرح میکنند، تا با بررسی دشواری ما در پاسخگويی به آن، نکاتی را در مورد حس اخلاقی مان عيان کند. کاری که هاوزر علاوه بر پيگيری شيوهی فيلسوفان اخلاق میکند، اين است که او در عمل توسط پرسشنامههای اينترنتی به پژوهش آماری و آزمايش روانشناختی میپردازد تا حس اخلاقی مردمان واقعی را بررسی کند .از نقطه نظر بحث فعلیمان، نکتهی جالب پژوهش هاوزر آن است که اغلب مردم در مقابل دوراهههای اخلاقی، تصميمهای واحدی میگيرند، و توافق شان بر سر اين تصميمها قویتر از توانايی آنها در تدقيق دلايلشان است. اگر حس اخلاقی درست مانند غريزهی جنسی يا ترس از بلندی در مغز ما تنيده شده باشد، جز اين انتظار نمیرود. خود هاوزر از ميان گرايشهای مغزی جهانشمول نزد انسانها، به قابليت سخن گفتن علاقه دارد که جزئيات آن در فرهنگهای مختلف بسيار گوناگون است، اما ژرف-ساخت دستوری آن جهانشمول است. چنان که خواهيم ديد، شيوهی پاسخگويی مردم به آزمونهای اخلاقی، و ناتوانیشان در تدقيق دلايل خود، عمدتاً مستقل از باورهای دينی افراد، يا فقدان باور دينی آنان است .پيام کتاب هاوزر اين است که: «داوریهای اخلاقی ما برگرفته از يک نحو اخلاقی جهانشمول است. اين نحو اخلاقی، قابليتی از ذهن است که در طی ميليونها سال تکامل يافته و به اصولی منجر شده که گسترهای از نظامهای اخلاقی ممکن را ايجاد کردهاند. اصول برسازندهی نحو اخلاقی، درست مانند زبان، ورای افق دید آگاهی ما سير میکنند.»
نمونهی دوراهههای اخلاقی که هاوزر به آزمون گذاشته، مورد يک تراموای شهری است که از خط خارج شده و جان چند نفر را تهديد میکند .داستان سادهای که میتوان تصور کرد اين است که يک نفر، گيريم به اسم دنيس، بتواند با کليدی از راه دور اين تراموا را کنترل کند و با هدايت آن به پياده رو سمت چپ جان پنج نفر را که جلو تراموا ايستادهاند نجات دهد .اما متأسفانه يک نفر در پياده رو سمت چپ ايستاده است .چون سمت چپ تراموا فقط يک نفر ايستاده اما در مقابل آن پنج نفر در خطر مرگ هستند، اغلب مردم میپذيرند که راه حل اخلاقاً درست، و چه بسا اجباری، آن است که دنيس تراموا را به چپ هدايت کند، و به بهای جان آن يک نفر، جان پنج نفر ديگر را نجات دهد. ما از احتمالات فرضی ديگر، که مثلاً فرد سمت چپ تراموا کسی مثل بتهوون يا دوست صميمی دنيس باشد صرف نظر میکنيم.
تفصيل اين آزمايش فکری میتواند به بغرنجهای اخلاقی فزايندهای بيانجامد. چه
میشود اگر بتوان با گذاشتن يک وزنهی بزرگ بر سر راه تراموا آن را متوقف کرد تا پنج نفر را به کشتن ندهد؟ خوب پاسخ ساده است: واضح است که بايد آن وزنه را بگذاريم .اما چه کنيم اگر تنها وزنهی موجود، يک مرد خيلی چاق باشد که بر روی پل نشسته و غروب آفتاب را نظاره میکند؟ تقريباً همه توافق دارند که درست نيست آن مرد را جلوی تراموا هل دهيم تا سپر بلای بقيه شود .اگرچه از يک ديدگاه، اين حالت نيز مانند مسئلهی دنيس مینمايد، زيرا در اين مورد هم فدا کردن يک نفر به نجات پنج نفر ديگر میانجامد .اما بيشتر ما شهودی قوی داريم که ميان اين دو مورد تفاوتی بنيادی هست، گرچه شايد نتوانيم اين تفاوت را تصريح کنيم.
پرت کردن مرد چاق جلوی تراموا يادآور دوراههی ديگری است که هاوزر پيش نهاده است: پنج بيمار دربيمارستان در بستر مرگ هستند، و هر کدامشان يک عضو ناقص دارد و هر يک از آنها را میتوان با اهدای آن عضو نجات داد، اما هيچ عضوی برای اهدا وجود ندارد. در اين حين جراح متوجه میشود که مرد سالمی در اتاق انتظار نشسته است و همهی آن پنج عضو بدنش به خوبی کار میکنند و مناسب پيوند هستند .در اين مورد تقريباً هيچ کس را نمیتوان يافت که بگويد کشتن اين فرد سالم و پيوند زدن اعضای او به آن پنج بيمار از نظر اخلاقی کار درستی است.
در خلال يک چالش جسورانهی مردم شناختی، هاوزر و همکارانش اين آزمونهای فکری را برای مردم قبليهی کونا مطرح کردند. کونا يک قبيلهی منزوی در آمريکای مرکزی است که تماس اندکی با غربيان دارد و فاقد دين رسمی است .اين پژوهشگران آزمایش کروکوديلی که به سمت قايق حمله میبرد را مطرح کردند .مردمان کونا هم با اندک اختلافی داوریهای اخلاقی ما را بيان کردند.
بخشی از پژوهش هاوزر که به ويژه مربوط به موضوع اين کتاب است، اين است که هاوزر میپرسد آيا شهودهای اخلاقی مردمان ديندار با بيخدايان فرق دارد. مسلّم
مینمايد که اخلاق برگرفته از دين با اخلاق بيدينانه متفاوت باشد. اما ظاهراً چنين نيست .هاوزر به همراه يک فيلسوف اخلاق به نام پيتر سينگر سه دوراههی اخلاقی فرضی مطرح کردند و داوریهای بيخدايان و خداباوران را با هم مقايسه کردند .در هر مورد، از پرسش شوندگان خواسته شده بود که بگويند آيا يک عمل فرضی را از لحاظ اخلاقی اجباری، مجاز يا ممنوع میيابند .اين سه دوراهه چنين بودند:
.1نود درصد شرکت کنندگان گفتند که منحرف کردن تراموا و زيرگرفتن يک نفر برای نجات جان پنج نفر ديگر" مجاز" است.
.2 کودکی را میبينيد که در درياچهای در حال غرق شدن است و هيچ کس ديگری نيست که او را نجات دهد. شما میتوانيد آن کودک را نجات دهيد، اما در حين اين کار شلوارتان پاره میشود .نود و هفت درصد موافق بودند که "بايد" کودک را نجات داد. جالب است که 3 درصد ظاهراً شلوار خود را ترجيح دادهاند.
.3 دوراههی پيوند اعضا به بيماران، که در بالا شرح داده شد .نود و هفت درصد گفتند که گرفتن جان مردی که در اتاق انتظار نشسته برای پيوند اعضايش به پنج بيمار، از لحاظ اخلاقی "ممنوع" است.
نتيجهی اصلی پژوهش هاوزر و سينگر اين بود که از لحاظ آماری هيچ تفاوت مهمی ميان باورها و داوریهای اخلاقی خداباوران و بيخدايان وجود ندارد .اين نتيجه کاملا با ديدگاه مورد قبول من و خيلی کسان ديگر میخواند که برای خير – يا شر – بودن هيچ نيازی به خدا نيست.
No comments:
Post a Comment