مهم است که دامنهی انتخاب طبيعی را درست تعبير کنيم. آگاهیِ شناختی از آنچه برای ژنها سودمند است حاصل انتخاب طبيعی نبوده است .اين آگاهی بايد منتظر میمانده تا در قرن بيستم به سطح شناختی برسد، و حتی امروزه نيز فهم کامل آن تنها برای قليلی از دانشمندان متخصص ممکن است. کار انتخاب طبيعی اما، ايجاد قواعد سرانگشتی بوده که در عمل بخت بقای ژنهای سازنده شان را میافزايند. قواعد سرانگشتی، بنا به تعريف، گاهی خطا میکنند. در مغز يک پرنده، قاعدهی «از موجودات کوچک جيغ جيغوی داخل لانهات مراقبت کن، و درون شکافهای قرمزشان غذا بريز» معمولاً به حفظ ژنهای مولد اين قاعده کمک میکند، چرا که اشيای شکاف دار جيغ جيغو در لانهی پرنده معمولاً جوجههای خود آن پرنده هستند .اين قاعده هنگامی به خطا میرود که جوجهی پرندهی ديگری وارد لانه شود. اين همان وضعی است که فاخته ايجاد میکند .آيا ممکن نيست به سان غريزهی والدانهی چکاوک که دسترنجاش را به دهان جوجه فاخته میريزد، گرايش نيکوکاری ما نيز خطا کند؟ يک نمونهی باز هم نزديکتر، تمايل آدمی به قبول فرزندخوانده است .بايد فوراً يادآور شوم که «خطا کردن» در اينجا فقط و فقط معنای داروينی دارد و حاوی هيچ بار اخلاقی يا تحقيرآميزی نيست.
به عقيدهی من، ايدهی خطا يا محصول فرعی چنين است :در زمان نياکان ما، هنگامی که آنان در گروههای کوچکی مانند بابونها میزيستند، انتخاب طبيعی در مغز آنان ميل به نيکوکاری را برنامهريزی کرده است، همانطور که ميل جنسی، حس گرسنگی، بيگانهترسی و غيره را ايجاد کرده است. يک زوج هوشمند میتوانند آثار داروين را بخوانند و بدانند که علت غائی ميل جنسی شان زادآوری است و همچنين بدانند که زن به خاطر مصرف قرص ضدبارداری نمیتواند تلقيح شود و در عين حال با دانستن اين نکته ميل جنسیشان فروکش نکند.
ميل جنسی، ميل جنسی است و توان آن در روان فرد، مستقل از رانهی داروينی غائی آن است .اين ميل قوی مستقل از علت غائیاش وجود دارد.
پيشنهاد من اين است که همين نکته در مورد ميل به نيکی کردن، سخاوت، شفقت و ترحم نيز صادق است.
نياکان ما فقط مجال داشتهاند که به خويشان نزديک و قدرشناسان بالقوه شان نيکی کنند .امروزه ديگر اين محدوديت وجود ندارد، اما قاعدهی سرانگشتی نيکی کردن همچنان پابرجاست .چرا نباشد؟ ميل نيکوکاری هم درست مثل ميل جنسی است .وقتی
میبينيم که بيگناه بيچارهای اشک میريزد حتی اگر خويشاوندمان نباشد و نتواند لطف ما را جبران کند، نمیتوانيم احساس ترحم نکنيم؛ درست همان طور که وقتی فردی از جنس مخالف را میبينيم حتی اگر کاملا نازا باشد يا موقتاً قادر به تلقيح نباشد شايد نتوانيم احساس شهوت نکنيم .هردوی اين موارد کجروی، يا خطای رانهی داروينی هستند: خطاهايی لطيف و والا.[1]
اصلاً و ابداً هم تصور نکنيد که اين نگاه داروينی موجب وهن يا تخفيف عواطف شريفی مانند دلسوزی و بخشندگی میشوند .در مورد ميل جنسی هم اين نکته صادق است. ميل جنسی هنگامی که در حيطهی فرهنگ زبانی بروز يابد، به والاترين شعرها و درامها بدل میشود :گيريم شعرهای عاشقانهی جان دون، يا رومئو و ژوليت. و البته همين نکته در مورد خطای ميل به ترحم و بخشندگی در قبال خويشاوندان و قدرشناسان نيز صادق است. بخشيدن
يک بدهکار، هنگامی که خارج از زمينهی تکاملیاش رخ دهد، همان قدر غيرداروينی است که فرزندخوانده گرفتن:
نيکی را اصالتی است
به سان بارش باران رحمت از بهشت
بر فراز زمين تشنه
ميل جنسی رانهی بسياری از کنشها و خواهشهای آدمی است. اين ميل بيشتر کجروانه ظاهر میشود .دليلی ندارد ميل به بخشش و ترحم هم پيامد کجروی زندگی عشيرهای نياکان ما نباشد .بهترين شيوهای که انتخاب طبيعی میتوانسته هر دوی اين ميلها را در نياکان ما پديد آورد، نهادن اين قواعد سرانگشتی در مغز آنان بوده است .آن قواعد هنوز بر زندگی ما مؤثراند، حتی هنگامی که ربطی به کارکردهای اوليه شان نداشته باشند. اين قواعد سرانگشتی هنوز بر ما مؤثراند، البته نه به شيوهی جبری کالوينيستی، بلکه پس از گذر از صافی تأثيرات تمدنی آداب و رسوم، قوانين، سنتها و البته دين .درست همان طور که قاعده شهوت جنسیِ مغز بدوی از صافی تمدن گذشته تا به صحنههای عاشقانهی رومئو و ژوليت انجاميده؛ و قواعد بدوی انتقام کشی ما-عليه-آنها به صورت توصيف نبردهای ميان کاپولتها (خانوادهی ژوليت) و مونتاگها (خانوادهی رومئو) درآمده است؛ به همين ترتيب قواعد نيکوکاری و همدلی به صورت صحنه پايانی و تزکيه دهندهی اين نمايشنامه درآمده که ما را به تحسين وا میدارد.
[1] نگاه
تاریخی به موضوع هم جالب توجه خواهد بود. تصور کنید الگوریتم ژنتیکی انسان اینگونه
شکل میگیرد: "به خودی نیکی کن، به غیرخودی
نه!" خب. همچنانکه داوکینز گفت از زمانی که گونهی متکامل شدهی انسانی از
بابونها مستقل میشد، در دهکدهای کوچک میزیست که در آن تقریبا همه با هم خویشاوند بودند.
این وضعیت تا دوران نوسنگی ادامه دارد که در آنزمان روستاهایی بزرگ شکل میگیرد به مرور دایره "خودی" از خانواده
به قبیله و قوم ترقی مییابد. و در عصر تمدنها، مفهوم نخستین ملت (امت)، بر پایه "دین و
فرهنگ یکسان" شکل میگیرد. وقتی نوبت به ادیان جهانشمول چون
بودیسم، مسیحیت و اسلام میرسد، نخستین بار نیکوکاری به انسانها
فارغ از نژاد، قوم، سرزمین و زبان در سطح جهان مطرح میشود. با فروکش کردن تب و تاب دین در سدههای اخیر، ملت اینبار بر پایه واحدهای سیاسی – فرهنگی جای امت را میگیرد. سپس به مرور مفهوم "شهروند
جهانی" و "ملت یکپارچه زمینی" جا میافتد. و حتی از دایره انسانی
هم فراتر رفته و جنبش های حیواندوستانه به راه میافتد. با اینحال اگر فرض کنیم موجودات فضایی به شکلی ناخوانده
وارد زمین شده و مزاحم ما شوند چه؟ آیا این ملت یکپارچهی زمینی، دستکم در بدو کار، آنها را غیرخودی نمیگیرد؟ به نظر میرسد با داشتن نگاه تاریخی، هیچ تفاوتی میان رفتار
نیکوکارانه یک اروپایی مسیحی که به کمک زلزلهزدگان مسلمان پاکستان میرود، و رفتار نیکوکارانه یک انسان غارنشین نسبت
به خانواده خود نیست. هر دو به "خودی" کمک کردهاند نه به "غیر
خودی". منتها مدام دایره خودی گسترش یافته و دایره غیرخودی تنگ شده است. ر.ب
No comments:
Post a Comment