ما وضعيت غريبی در اين دنيا داريم. همهی
ما برای سفر کوتاهی به دنيا میآييم، و بیآنکه بدانيم چرا، گاهی به نظرمان میرسد که جهان مقصودی الاهی دارد .اما از ديدگاه زندگی روزمره، يک چيز را میدانيم :اينکه زندگیمان وابسته به ديگر آدميان است – و بيش از همه وابسته به کسانی که سعادتمان در گرو لبخند و بهروزیشان است.
آلبرت اینشتين
تصور اين نکته برای بسياری از دينداران دشوار است که آدم بدون دين چگونه میتواند خوب باشد، يا حتی میتواند بخواهد که خوب باشد؟ در اين فصل به اين بحث خواهم پرداخت .اما شک و شبههی دينداران از اين ترديد فراتر میرود، و برخی را دچار نفرت از غيرهمکيشان خود میکند [1].اهميت بحث حاضر اين است که در پس نگرش دينداران به موضوعاتی که ربطی به اخلاق ندارند هم اغلب دغدغههای اخلاقی نهفته است .بخش اعظم مخالفت دينداران با آموزش نظريهی تکامل هيچ ربطی به خود اين نظريه، يا موضوعات علمی ديگر ندارد بلکه برخاسته از نگرانیهای اخلاقی آنان است .اين نگرانیها موجب میشوند تا مؤمنان يا اين نگرش خام را پيش بگيرند که «اگر به کودکان بياموزيد که از نسل ميمون هستند، مثل ميمون رفتار میکنند» [2]و يا اينکه به اهرمهای پيشرفتهتری مانند حربهی آفرينش هوشمندانه متوسل شوند .حربهای که باربارا فُرِست و پُل گروس در کتاب اسب تروای خلقتگرايی[3] بيرحمانه افشا کردهاند.
من نامههای زيادی از خوانندگان کتابهايم دريافت میکنم که اغلبشان با صميميت دلپذيری نگاشته شدهاند، بيشتر از آنکه بتوانم پاسخشان را به شايستگی بدهم .دراين مورد عذر میخواهم. برخی انتقادهايی مفيد مطرح میکنند، و بعضی هم نامطبوع و حتی شريرانهاند. و متأسفم بگويم که زنندهترين نامهها تقريباً هميشه انگيزهی دينی دارند .اين هتاکیهای غيرمسيحی معمولاً شامل حال کسانی میشود که دشمن مسيحيت انگاشته میشوند.[4]
در اينجا نامهای را میآورم که در اينترنت خطاب به برايان فلمينگ نوشته شده است.
فلمينگ نويسنده و کارگردان فيلم "خدايی که در کار نبود"[5] است .عنوان اين نامه بسوز تا بخنديم و تاريخ آن 21 دسامبر 2005 است .اين نامه چنين آغاز میشود:
«مسلما تو هم عصب داری .خيلی دوست دارم يک چاقو بردارم و دل و رودهات را بيرون بريزم و جلوی چشمات فرياد شادی بکشم. تو
میخواهی آتش يک جنگ مذهبی را دامن بزنی .يک روز من و امثال من لذت اين عمل را خواهيم چشيد.»"
بعد ظاهراً نويسنده متوجه میشود که لحناش زياد مسيحايی نيست، چون با شفقت بيشتر چنين ادامه میدهد:
«هر چند خدا به ما آموخته که انتقام نگيريم، بلکه دعا کنيم که چنين بلايی بر سرکسانی مثل تو بيايد»
اما اين شفقت نويسنده را دوام و بقايی نيست:
«وقتی فکر میکنم بلايی که خدا بر سرت میآورد 1000 بار بدتر از آنی است که من بتوانم به سرت بياورم، آرام میگيرم .بهترين قسمت ماجرا اين است که تو بايد تا ابد به خاطر گمراهی و گناهانات عذاب بکشی .قهر الاهی شوخی بردار نيست .به خاطر خودت هم که شده، اميدوارم پيش از آنکه چاقو با پوستات تماس گيرد، حقيقت را بفهمی .کريسمس مبارک!!!
پانوشت: شماها يک ذره هم نمیفهميد که عاقبت تان چيست... خدا را شکر که جای شما نيستم»
برای من بسی حيرتانگيز است که صرف تفاوت در عقايد الاهياتی بتواند به چنين غيظ غليظی منجر شود. در
ادامه، يک نمونه را از انبان نامههای مشابهی میآورم که برای ويراستار مجلهی فری ثاوت تودی فرستادهاند. اين مجلهای توسط بنياد رهايی از دين منتشر میشود، که کارزار مسالمتآميزی را عليه نقض مفاد قانون اساسی آمريکا در مورد جدايی کليسا و حکومت پيش میبرد:
«سلام پنيرخورهای پستفطرت .ما مسيحيا از شما داغونا بيشتريم .جدايی کليسا از دولت وجود نداره و شما کافرا ضايع میشين»
اما پنير چه ربطی به موضوع دارد؟ دوستان آمريکايیام به من يادآوری کردند که شايد اشارهی نويسنده به ايالت ويسکانسين باشد که به خاطر ليبرالمنشیاش بدنام است – و دفتر بنياد رهايی از دين و مرکز بسياری از صنايع لبنيات در آنجا واقع است .اما آيا اين اصطلاح مضمون ديگری ندارد؟ آيا اشاره به آن «ميمونهای بیعرضهی پنيرخور»[6] فرانسوی نيست؟ معنای نمادين پنير چيست؟ ادامه دهيم:
«شيطانپرستان آشغال... لطفا بميريد و برويد به جهنم ... اميدوارم مرض سختی مثل سرطان بگيريد و به مرگ تدريجی و دردناک بميريد، تا به خدايتان، شيطان بپيونديد... هی ياروها اين آزادی از دين گندش رو در آورده... اوهوی، شما اُبیها و لِزهای زباله، دست از اين کارها برداريد بلکه خدا از سر تقصيراتتان بگذرد... اگر اين کشور و مسيحيت را دوست نداريد گورتان را گم کنيد و برويد به جهنم...
پانويس: لعنت بر شما، کمونيستهای پتیاره... کونهای سياهتون رو از ايالات متحدهی آمريکا جمع کنيد... شما هيچ عذرو بهانهای نداريد .خلقت عالم برای اثبات قادر بودن پروردگار ما عيسی مسيح کافی است. عاقبت کار ماها يکسان نيست .اگر قرار باشد در آينده دست به خشونت بزنيم يادتان باشد که تقصير خودتان بوده است .تفنگ من پر است».
اما چرا از قادر بودن برهما چیزی گفته نشده؟
خوب، من اصلاً نميفهمم چرا اين افراد فکر میکنند خدا نيازمند چنين دفاع خشونت باری است .مگر خود خدا به خوبی نمیتواند هوای خودش را داشته باشد؟[7] شايان ذکر است کسی که با اين شدت و سبعيت تهديد شده، يک خانم ويراستار جوان و مهربان است.
[1] همچنانکه
داوکینز میگوید، این حتی ربطی به دینداری در برابر
بیدینی هم نیست. بلکه دینداران، پیروان دینهای دیگر را نیز بیاخلاق تصور میکنند. در ایران هنوز در خانوادههای سنتی، گبر و ترسا و جهود بودن افزون بر
سرنوشت تلخ پس از مرگشان، مترادف با نوعی هراس از بیاخلاقی دنیوی هم هست. مدام در
بازار این جمله گفته میشود که: "انصاف داشته باش. مگه
مسلمان نیستی!" جالب آنکه وقتی کسی را که پیرو دین دیگری است ولی بسیار منصف
و بااخلاق است، میبینند تاکید میکنند که: "طرف با اینکه مسلمان نیست ولی آدم
خوبی است". و حتی این هم باعث نمیشود که مسلمانی و بااخلاقی مستقل از هم
گرفته شوند. علی شریعتی نقطه اوج این مغلطه است که میگوید: "در غرب اسلام دیدم و مسلمان
ندیدم". یعنی نظم و قانون و آرامش و رفاه و امنیت غرب همان اسلام است. ر.ب
[2] در
غرب لطیفهای هست که میگوید: کشیشی در حال موعظه برای کودکان
درباره قصه آدم و حوا بود که یکی از کودکان گفت: آقا پدر ما میگوید ما از نسل میمون هستیم، نه آدم و حوا! کشیش
هم با لحنی تمسخرآمیز گفت: من با شجره نامه خانوادگی شما کار ندارم! ر.ب
[4] خشم
مسیحیان معاصر در مقایسه با خشم مسلمانان به شوخی و کاریکاتور میماند. داوکینز
خودش در همین کتاب به سرنوشت سلمان رشدی اشاره دارد. و البته احتمالا هیچ چیزی از
فرجام تلخ میرزا آقاخان کرمانی و سید احمد کسروی نشنیده است. ر.ب
[6] Cheese-eating surrender-monkeys در سال
2003 در جریان اختلاف مهمی که میان دولت فرانسه به رهبری ژاک شیراک و دولت آمریکا
به رهبری جورج بوش درباره جنگ عراق پیش آمد که بزرگترین شکاف تاریخ روابط آمریکا و
فرانسه (دو دوست همیشگی) بود، یک جنگ لفظی جالب و شگفتانگیز میان مردمان فرانسه و محافظهکاران آمریکایی شکل گرفت و آنان انبوهی جوک و تکه
های مسخرهآمیز درباره شخصیت ها و ویژگیهای فرهنگی و زبانی یکدیگر ساختند. مثلا فرانسویها به وزیر امورخارجه آمریکا میگفتند خانم برنج! و آمریکاییها فرانسویان را به چیپس تشبیه میکردند که هر دو اشاراتی مربوط به زبان است و در
فارسی نمیگنجد. البته این جنگ نه با کلیت ملت آمریکا که با نیمهی محافظهکارش بود.
همان زمان تظاهراتی میلیونی در واشینگتن بر ضد جنگ شکل گرفت و در لسآنجلس و نیویورک دانشجویان به سبک جنبش دانشجویی
سال 68 فرانسه، خود را به درها و تیرهای دانشگاه ها زنجیر کردند. اکثریت قریب به
اتفاق نهادهای روشنفکری آمریکا از دانشگاهها گرفته تا هالیوود و نیمی از مردم
آمریکا در نظرسنجی ها مخالف جنگ بودند. با اینحال جورج بوش تنها به لطف حمایت سنا
به جنگ عراق رفت. گرچه جنگ عراق به جهت دروغ سلاح های کشتار جمعی، برای آمریکا و
بوش بدنامی به بار آورد ولی با انتشار گزارشهایی که نشان میداد ژاک شیراک و یارانش از صدام رشوه گرفته و در
برنامه نفت در برابر غذا و دارو تقلب میکردند،
آبرویی برای هیئت حاکمه فرانسه که ژست روشنفکری و ضد جنگ گرفته بود هم نماند. ر.ب
[7] البته
که نمیتواند. مگر سرنوشت عیسی مسیح و دیگر
پیامبران و اولیای خدا را در تاریخ ادیان ندیدیم؟ ر.ب
No comments:
Post a Comment