اين فصل را با اين مطلب شروع کردم که چون انتخاب طبيعی داروينی از اسراف بيزار است، تمام ويژگیهای عام يک گونهی جانوری – مثلاً دين – بايد دارای نوعی مزيت بوده باشد، وگرنه ماندگار نمیشدند. اما همچنين اشاره کردم که لازم نيست اين مزيت حتما در جهت موفقيت افراد در بقا يا توليدمثل باشد .چنان که ديديم، فايدهی آه و فغان ما از سرماخوردگی به ژنهايی میرسد که ما را مستعد ويروس سرماخوردگی میکنند .و حتی لازم نيست که فقط ژنها از يک پديده فايده ببرند. هر بازتوليدکنندهای میتواند فايده بر باشد .ژنها
فقط بارزترين
نمونهی بازتوليدکنندهها هستند.
ديگر نمونههای فايده بری، ويروسهای کامپيوتری و مِمها هستند – يعنی
واحدهای وراثت فرهنگی که در اين بخش به آنها میپردازيم .اگر بخواهيم از کار مِمها سر در بياوريم، بايد نخست اندکی دقيقتر ببينيم که انتخاب طبيعی چگونه عمل میکند.
انتخاب طبيعی، در عامترين بيان، انتخاب از ميان بازتوليدکنندههای رقيب است. بازتوليدکنندهی يک تکه اطلاعات کد شده است که نسخهی دقيقی از خود را بازتوليد میکند و گاهی هم نسخههای غير دقيق يا جهش يافتهای توليد میکند .نکتهی
داروينی قضيه اين است که تعداد نسخههای بازتوليد کنندهای که اتفاقاً در تکثير خود موفقتر عمل کند نسبت به بازتوليدکنندههای رقيب که موفقيت کمتری در تکثير خود دارند فزونی میيابند .اين ابتدايیترين بيان انتخاب طبيعی است .ژن، که سنخنمای بازتوليدکنندههاست، يک رشتهی "دی ان ای" است که تقريباً هميشه با دقت تمام خود را تکثير میکند، گرچه اين دقت مطلق و هميشگی نيست. پرسش کانونی نظريهی مِمتيک اين است که آيا بازتوليدکنندههای فرهنگی هم وجود دارند که درست مانند بازتوليدکنندههای حقيقی، يعنی ژن ها، عمل کنند. حرف من اين نيست که مِمها ضرورتاً معادل ژنها هستند .فقط
میگويم هرچه مِمها بيشتر شبيه ژنها باشند، نظريهی مِم بهتر عمل میکند؛ و هدف اين بخش، طرح اين پرسش است که آيا نظريهی مِم میتواند در مورد خاص دين کارآمد باشد.
میتوان تصور کرد که ژنها با هم رقابت میکنند. در
رقابت بر سر چه؟ برسر شکافهای کروموزومی، يا جايگاههايی که متعلق به آن دسته آلِلهاست. ژنهای
رقيب چگونه با هم رقابت میکنند؟ اين رقابت، نبرد مستقيم مولکول با مولکول نيست بلکه نبرد به نيابت است.
وکلای ژنها ويژگیهای فنوتيپيکشان هستند – يعنی چيزهايی مثل درازای پا يا رنگ پوست – که حاصل اثر ژنها در شکل دهی آناتومی، فيزيولوژی، بيوشيمی يا رفتار هستند .سرنوشت يک ژن معمولاً با سرنوشت بدن هايی که متوالياً در آنها منزل میکند در هم تنيده است .بخت بقای يک ژن در استخر ژنی بستگی به ميزان تأثير آن بر بدنهای ميزباناش دارد .در گذر نسلها، بسته به عملکرد نايبهای فنوتيپيک يک ژن، بسامد حضور آن ژن در انبان ژنی افزوده يا کاسته میشود.
آيا ممکن است که همين مطلب در مورد مِمها هم صادق باشد؟ يکی از وجوه افتراق مِم و ژن اين است که در مورد مِمها هيچ معادلی برای کروموزوم يا جايگاه يا آلِل يا باز-ترکيبهای جنسی وجود ندارد. استخر مِمی کمتر از استخر ژنی ساخت يافته و سازمان يافته است. با اين حال سخن گفتن از استخر مِمی، که در آن مِمها میتوانند در اثر برهمکنشهای رقابتی ميان مِمهای رقيب بسامدی متغير داشته باشند، مهمل نيست.
برخی به تبيينهای مِمی ايراد گرفتهاند. اين ايرادها گوناگوناند اما اغلب از اين حقيقت ناشی میشوند که مِمها از جميع جهات شبيه ژنها نيستند .امروزه ساختمان فيزيکی دقيق ژن شناخته شده است که يک رشتهی "دی ان ای" است درحالی که در مورد مِمها چنين نيست. و مم شناسان مختلف مرتباً با طرح واسطهای فيزيکی مختلف همديگر را گيج میکنند .آيا مِمها فقط در مغز وجود دارند؟ يا اينکه هر نسخهی کاغذی يا الکترونيکی، گيريم از يک تصنيف، را نيز میتوان مِم خواند؟ همچنين، میدانيم که ژنها با دقت بالايی خود را بازتوليد میکنند، اما در مورد مِمها، اگر اصلاً بتوان از بازتوليد سخن گفت، آيا دقت بازتوليد پايين نيست؟ دربارهی مشکلات نظريهی مِمی اغراق شده است .مهمترين ايراد وارد به اين نظريه اين است که دقت بازتوليد مِمها کمتر از آن است که بتوانيم ممها را از نوع بازتوليدکنندههای داروينی محسوب کنيم .گمان بر اين است که اگر نرخ جهش در هر نسل بالا باشد، پيش از آنکه انتخاب داروينی بتواند تأثيری بر بسامد حضور يک مِم در انبان مِمی داشته باشد، آن مِم خود به خود زايل میشود .اما اين تصوری گمراه کننده است .يک استاد نجار يا سنگتراش عصر حجر را تصور کنيد که يک فن خاص را به شاگرد جوانش میآموزاند .اگر هر شاگرد تمام حرکات دست استاد را وفادارانه تقليد کند، میتوان گفت که با اين شيوهی استاد و شاگردی، مِم آن فن تا چند نسل بدون جهش منتقل میشود. اما آشکار است که شاگردان تک تک حرکات دست استاد را دقيقاً تقليد نمیکنند .چنين کاری مضحک است. در عوض شاگرد هدف استاد را از اجرای آن فن درمی يابد، و آن را تقليد میکند :ميخ را آن قدر بکوب که تا ته فرو رود؛ هر چند ضربه چکش که لازم باشد بزن .شايد تعداد ضربات چکش شاگرد با ضرباتی که استاد میزد يکی نباشد اما چنين قاعدهای میتواند تا چند نسل بدون جهش منتقل شود؛ فارغ از اينکه جزئيات انجام آن از فردی به فرد ديگر و از موقعيتی به موقعيت ديگر فرق کند .رج زدن های، بافتنی، هنر مجسمه سازی با کاغذ، فنون مفيد نجاری يا سفالگری، همگی را میتوان به مؤلفههای مجزايی فروکاست که حقيقتاً مجال میيابند تا طی چند نسل بدون تغيير منتقل شوند .ممکن است جزئيات کار در اوضاع و احوال مختلف فرق کند، اما اساس قاعده دست نخورده باقی میماند، و برای تشبيه عمل مِمها به ژنها به بيش از اين نياز نداريم.
No comments:
Post a Comment