در شمارهی دسامبر 2004 مجلهی
فِری اينکوايری[1]، تام
فلين، ويراستار اين مجلهی عالی، مجموعهای از
مقالاتی
را جمعآوری کرد که
نشانگر تناقضات و خللهای داستان محبوب کريسمس بود. خود فلين
تناقضات
فراوان
ميان انجيلهای متی و لوقا را، که
تنها حواريان ثبت کنندهی تولد عيسی هستند، فهرست کرد. رابرت گيلولی نشان میدهد که چگونه
تمام جنبههای اصلی اسطورهی عيسی، از
جمله ستارهی شرقی، زايمان
باکره،
تکريم نوزاد
توسط شاهان، معجزات، اعدام، رستاخيز و
صعود عيسی
همگی ماخوذ
از اديانی هستند که پيشتر در مديترانه و ناحيهی خاورنزديک وجود داشتهاند. فلين پيشنهاد میکند که
تمايل متی
برای برآوردن بشارتهای مسيحايی خلف داوود بودن،
تولد در
بيتاللحم جهت
خوشايند خوانندگان يهودی است
و يکسره
در تقابل با
نکات مورد
علاقهی لوقا قرار
دارد که
برای مسيحی
کردن بت
پرستان اديان
هلنی انگشت
بر نقاط
حساس آنان
(زاده
شدن از
باکره، تکريم
توسط شاهان، و غيره)
نهاده است
.تناقضات حاصل
بسی آشکارند اما همواره توسط مؤمنان مسيحی
ناديده انگاشته شدهاند.
مسيحيان پيشرفته نيازی به پند جورج گرشوين ندارند تا آنان را متقاعد کند که «هرچی که بهتون میگن / هرچی تو انجيل میخونيد / حتما همون جوری نبوده» اما مسيحيان سادهی فراوانی هستند که فکر میکنند چيزها حتما همان طور بوده که در کتاب مقدس نوشته – کسانی که انجيل را حقيقتا خيلی جدی میگيرند و آن را گزارش دقيق تاريخی دانسته و لذا شاهدی بر عقايد دينی خود محسوب میکنند .آيا اين مردم هرگز لای کتابی را که حقيقت محض میشمارند باز کردهاند؟ پس چرا متوجه اين تناقضات آشکار نمیشوند؟ آيا اين معتقدان به صحت لغوی اناجيل از خود نمیپرسند که چگونه متی يوسف را نسل بيست و هشتم داوود گرفته، و لوقا نسل چهل و يکم؟ از آن بدتر، در شجره نامههای اين دو تقريبا هيچ نام مشترکی نيست! در هر حال، اگر عيسی واقعا از مريم باکره زاده شده باشد، ربطی به اسلاف يوسف پيدا نمیکند، و نمیتواند مصداق بشارت عهد عتيق باشد که میگويد مسيح بايد از ذريّهی داوود باشد.
بارت اهِرمن دانشمند انجيلی آمريکايی، در کتابی که عنوان فرعی آن" داستان ورای کيستی و چيستی کسانی که عهد جديد را تغيير دادند" است، عدم قطعيت عميق کل متن عهد جديد را هويدا میکند. پرفسور اِهرمن سفر عقيدتی خود را به طرزی گيرا در مقدمهی کتاب شرح میدهد، که چگونه از "انجيلباوری بنيادگرا" به "شکاکی محتاط" ميل کرده، سفری که دلیلش فهم خطاهای عظيم کتب مقدس بوده است. او اين چنين پيش میرود، و ما خوانندگان را هم مستفيض میکند .از کتابهای بتشکنانهی آگاهیبخش ديگر در زمينهی نقد انجيل میتوان از روايت ناموثق نوشتهی رابين لاين فاکس، نام برد که پيشتر ذکرش شد، و کتاب انجيل سکولار :چرا بيدينان بايد دين را جدی بگيرند[2]، نوشتهی ژاک برلينلبرا.
چهار انجيلی که وثوق رسمی يافتهاند، کم و بيش به طور دلبخواه، از ميان دستکم يک دوجين انجيل ديگر از جمله اناجيل توماس، پيتر، نيکودموس، فيليپ، بارتلمو و مری مگدالن برگزيده شدهاند. درباره اين اناجيل بود که توماس جفرسون به خواهرزادهاش نوشت:
«هنگام صحبت از عهد جديد، فراموش کردم بگويم که برای مطالعهی تواريخ مسيح بايد همهی متون را بخوانی، چه آنهايی که شورای کليسايی برايمان موثق دانسته و چه آنهايی که شبهموثق شمرده شدهاند. چرا که آن انجيلهای شبهموثق هم به قدر بقيه ادعا دارند .و عاقبت خودت بايد با عقل خود دربارهی وثوقشان داوری کنی، نه با عقل عاليجنابان کليسايی.»
No comments:
Post a Comment