Saturday, July 6, 2013

پست 17: رابطه دین و عشق



اخيراً گزارش تلخی را می‌خواندم از مردی که در موزه‌ی فيتزويليام کمبريج، چون بند کفش‌اش را نبسته بود از پله‌ها افتاد و سه جام گرانقيمت متعلق به دوره‌ی سلسله‌ی کينگ را شکست: «او وسط جام‌ها سقوط کرد و جام‌ها ميليون‌ها تکه شدند .آن مرد آرام و بهت زده سر جايش نشست و به آن منظره خيره شد .اطرافيان هم در سکوت فرو رفته بودند .همه شوکه شده بودند .مرد به بند کفش‌اش اشاره کرد و گفت: ايناهاش، تقصيرکار اينه»

هايند، شِمِر، بوير، آتران، بلوم، دِنِت، کِلمان و ديگران تبيين‌های ديگری نيز از دين به عنوان يک محصول فرعی پيشنهاد کرده‌اند. يکی از گيراترين اين تبيين‌ها، پيشنهاده‌ی دِنِت است که می‌گويد بی‌خِرَدی دين محصول فرعی از يک مکانيزم خاص بی‌خردی در مغز است: گرايش ما به عاشق شدن. گرايشی که ظاهراً مزيتی ژنتيکی دارد.

هِلِن فيشر مردم‌شناس در کتاب چرا عشق می‌ورزيم [1]جنون عشق رمانتيک را به زيبايی شرح می‌دهد و آخرالأمر آن را با آنچه که مطلقاً ضروری می‌نمايد مقايسه می‌کند .اين طور به قضيه نگاه کنيد که گيريم برای يک مرد بعيد است که معشوقه‌ی او صدها مرتبه دوست داشتنی‌تر از ديگر زنان دور و برش باشد .اما همين که اين مرد عاشق شد، معشوقه‌اش را چنين توصيف می‌کند [2].اگر چه ما خود را متعصبانه وقف تک همسری می‌کنيم، اما‌ای بسا که قسمی "چندعشقی [3]"در قياس با تک‌همسری عاقلانه‌تر باشد. چندعشقی بودن بدين معناست که فرد همزمان عاشق چند تن از اعضای جنس مخالف‌اش باشد، درست همان‌طور که فرد می‌تواند چند نوع شراب، موسيقی، کتاب، يا ورزش را همزمان دوست داشته باشد.
 ما به سهولت می‌پذيريم که می‌توان بيش از يک بچه، والد، خواهر و برادر، آموزگار، دوست يا حيوان دست‌آموز را دوست داشت. وقتی که اين طور به قضيه نگاه کنيد، آيا انتظارمان درباره‌ی انحصاری بودن عشق تک‌همسرانه خارق العاده نمی‌نمايد؟ با اين حال ما چنين انتطاری داريم، و در پی عشق تک‌همسرانه هستيم. اين بايد علتی داشته باشد.[4]
هلن فيشر و ديگران نشان داده‌اند که عاشقی با حالت مغزی ويژه‌ای همراه است. از جمله در مغز عشاق يک دسته مواد شيميايی طبيعی (در واقع مواد مخدر طبيعی) هست که کاملا خاص و مشخصه‌ی اين حالت‌اند. روانشناسان تکاملی با فيشر موافق‌اند که يک دل نه صد دل عاشق شدن می‌تواند سازکاری برای تضمين وفاداری به جفت باشد، تا اين رابطه آن قدر دوام بياورد که برای پروراندن بچه با کمک جفت کافی باشد .از ديدگاه داروينی بی‌شک انتخاب جفت مناسب به دلايل گوناگون دارای اهميت است .فرد حتی فرد فقير بايد دست به انتخاب بزند، اما همين که انتخاب کرد، مهم آن است که دست کم تا وقتی که فرزندشان از آب و گل درآيد شريک غم و شادی زوج‌اش بماند.
آيا ممکن است دين بی‌خردانه محصول فرعی آن سازکار بی‌خردی عاشقانه‌ای باشد که در مغز نهاده شده است؟ مسلما ايمان دينی با عاشق شدن و نيز با نشئه‌ی حاصل از داروهای مخدر وجوه مشترکی دارد. جان اسميثی دارو-روانشناس هشدار می‌دهد که ميان اين دو نوع شيدايی (مانیا) تفاوت‌های مهمی هست. با اين حال، مشابهت‌هايی را هم ميان آنها ذکر می‌کند:
«يکی از ويژگی‌های متعدد دين اين است که دين به شخصی فراطبيعی، يعنی خدا، معطوف است و به علاوه مستلزم احترام به نشانه‌های آن شخص است. زندگی ما انسان‌ها تا حد زيادی توسط ژن‌های خودخواه‌مان و فرآيندهای پاداش و تنبيه هدايت می‌شود .دين پاداش‌های بسياری به ما می‌دهد .مثلاً اين احساسات گرم و آسوده‌ساز که در اين جهان خطرناک کسی هست که به ما عشق می‌ورزد و از ما حمايت می‌کند؛ ترس‌مان از مرگ را می‌زدايد؛ در ازای انجام عبادات يوميه، يار و ياور ما در سختی هااست، و غيره [5].به همين ترتيب، عشق رمانتيک به شخص واقعی هم که معمولاً از جنس ديگر است نشانگر همين اتکای شديد به شخص ديگر و پاداش‌های مثبت حاصل از اين رابطه است .اين احساسات توسط نشانه‌های ديگر نيز برانگيخته می‌شوند.»
من در سال 1993 مقايسه‌ای ميان عاشقی و دينداری انجام دادم. آن موقع توجه‌ام به اين نکته جلب شده بود که نشانگان فردی که دچار دين شده می‌تواند به نحوی هشداردهنده يادآور کسی باشد که دچار عشق رمانتيک شده است. قابليت عاشق شدن يک نيروی به غايت توانمند در مغز است، و جای شگفتی نيست که برخی ويروس‌ها برای سوءاستفاده از آن تکامل يافته‌اند در اينجا ويروس استعاره از دين است نام مقاله‌ی من ويروس‌های ذهن بود.


[1] Why We Love ; Helen Fisher
[2] یادآور حکایت لیلی و مجنون اثر ماندگار شاعر ایرانی، نظامی گنجوی که وقتی داستان شیفتگی مجنون افسانه شد و به گوش فرمانروا رسید دستور داد لیلی را به دربار بردند و پادشاه در عجب شد که او چنانکه انتظار می‌رفت برتر از زنانی که فرمانروا میشناخت نبود. نکته در اینجا بود که فرمانروا همچون مجنون عاشق نبود. ر.ب
[3] Polyamory
[4] باید کتاب یاد شده را خواند. روشن نیست که چطور دوست داشتن اشیا و حیوانات را میتوان با عشق به یک انسان سنجید. در "دوست داشتن"، ما اشیا و حیوانات را به خدمت میگیریم و قواعد ارباب و بردگی بر این روابط حاکم است. حال آنکه در عشق، دو طرف روابطی بسیار پیچیده با هم برقرار میکنند. اتفاقا کاملا بدیهیست که پدیده‌ای به نام چند عشقی اصلا نمیتواند وجود داشته باشد. در فرهنگهای چند همسری، مثل فرهنگ اسلامی و شرقی، مرد یا عاشق هیچکدام از همسرانش نیست و به همه آنان به دید برده می‌نگرد و یا عاشق سوگولی حرم خود است و باقی زنانش حکم کنیز را دارند. از سوی دیگر اگر جامعه‌ای مزدکی را در ذهن بسازیم که در آن زنان و مردان همزمان در روابط آزادانه زندگی کنند، طبیعتا عشق اصلا مفهومی در این جامعه پوچ و درهم ریخته نمیتواند داشته باشد. ر.ب
[5] مثال جالبی میزنند که در وسط یک دریای توفانی، همه دیندار و خداپرست میشوند. ر.ب

No comments:

Post a Comment