Sunday, June 30, 2013

پست 15: مفتون روانی دین



اين ايده که دين يک محصول فرعی است، پيامد طبيعی يک شاخه‌ی مهم و بالنده از روانشناسی، يعنی روانشناسی تکاملی است. از نظر روانشناسان تکاملی، درست همان‌طور که چشم چون اندامی برای ديدن تکامل يافته، و بال چون اندامی برای پريدن، مغز هم مجموعه‌ای از اندام‌ها يا ماژول‌ها است که برای برآوردن يک دسته نيازهای تخصصی پردازش اطلاعات تکامل يافته است .در مغز، ماژولی برای پرداختن به خويشاوندی هست؛ ماژولی برای پرداختن به مبادلات دوجانبه؛ ماژولی برای همدلی و الی آخر. دين را هم می‌توان محصول فرعی يا کجروی چند تا از اين ماژول‌ها دانست، مثلاً ماژول‌های نظريه پردازی درباره‌ی ديگر ذهن‌ها، ماژول‌های تشکيل ائتلاف، و ماژول‌های تبعيض قائل شدن به نفع اعضای گروه خودی و عليه بيگانگان. هر يک از اين ماژول‌ها را می‌توان معادل انسانی قوه‌ی جهت‌يابی شب‌پره شمرد .درست همان طور که در مورد زودباوری کودکان توضيح دادم، اندام‌های مغزی هم مستعد کجروی هستند .پُل بلوم روانشناس، يکی ديگر از مدافعان «دين يک محصول فرعی است» خاطر نشان می‌کند که کودک تمايلی طبيعی به نظريه‌های دوگانهانگارانه درباره‌ی ذهن دارد .به نظر او، دين يک محصول فرعی از اين دوآليسم ذاتی ماست .به گفته‌ی او، ما انسان‌ها، و به ويژه کودکان، دوگانه‌انگاران مادرزاد هستيم.
به کسی دوگانه انگار می‌گويند که ميان ماده و ذهن تمايزی بنيادی قائل است. مخالف او، يگانه‌انگار است. يگانه‌انگار معتقد است که ذهن، بُروزِ ماده ماده‌ی درون مغز يا چه بسا درون کامپيوتر است. اما دوگانه‌انگار معتقد است که ذهن نوعی روح غيرمادی است که درون بدن مأوا دارد و لذا می‌تواند بدن را ترک کند و در جای ديگر به هستی خود ادامه دهد. دوگانه‌انگاران به سهولت می‌توانند يک بيمار روانی را جنّی بدانند، و فکر کند که ارواح خبيثه يا جن‌ها موقتاً در بدن آن بيمار مأوا گزيده‌اند، و می‌توان آنها را با جن‌گيری از بدن او بيرون کرد .دوگانه‌انگاران در هر موقعيتی به اشيای بيجان، تشخص می‌بخشند و حتی در آبشارها و ابرها ارواح و شياطين می‌يابند.
اف.اَنستی، در سال 1882 رمانی نوشت به نام برعکس[1] اين رمان برای يک دوگانه‌انگار کاملا قابل پذيرش است، اما برای يگانه‌انگار تمام عياری مثل من کاملا غيرقابل فهم است .در اين رمان، آقای بالتيتود و پسرش به گونه‌ای رازآميز درمی يابند که که بدن‌هايشان با هم عوض شده است. پسر شادمان است که پدرش مجبور شده در بدن او به مدرسه برود؛ و خود پسر در بدن پدرش، به سبب ندانم کاری، کاسبی پدر را به ورشکستگی می‌کشاند. طرح داستان مشابهی را در رمان گاز خنده[2] اثر پی.جی وودهاوس هم می‌يابيم که در آن اِرل هاورشات و پسرکی هنرپيشه همزمان در دو اتاق مجاور در يک مطب دندانپزشکی بيهوش می‌شوند و وقتی به هوش می‌آيند خود را در بدن آن ديگری می‌يابند. در اينجا هم، طرح داستان فقط برای يک دوگانه انگار بامعنا است .بايد چيزی متناظر با لُرد هاورشات باشد که جزء بدن او نيست، وگرنه او چگونه می‌تواند در بدنی پسرکی هنرپيشه به هوش آيد؟

مانند اغلب دانشمندان، من هم دوگانه‌انگار نيستم، اما با اين حال به راحتی می‌توانم از خواندن برعکس و گاز خنده لذت ببرم .پُل بلوم خواهد گفت که اين بدان سبب است که گرچه من آموخته‌ام که روشنفکری يگانه‌انگار باشم، اما عاقبت يک جانور بشری هستم و لذا همچون يک دوگانه‌انگار ذاتی تکامل يافته‌ام. هر قدر هم که وانمود کنيم که روشنفکران يگانه‌انگاری هستيم، اين ايده عميقاً در من و ديگر انسان‌ها ريشه دوانده است که جايی در پس چشمان من يک خود هست که می‌تواند، دست کم در داستان، به درون سر ديگری هجرت کند، شاهد تجربی بلوم بر اين ادعا، آزمون‌هايی است که نشان می‌دهند که کودکان، و به ويژه خردسالان، حتی بيش از بزرگسالان تمايل به دوگانه‌انگاری دارند .اين بدان معناست که گرايش به دوگانه‌انگاری در مغز پيش ساخته است، و به نظر بلوم، آمادگی برای پذيرش دين از همين جا ناشی می‌شود 

بلوم همچنين پيشنهاد می‌کند که ما ذاتاً گرايش به خلقت‌گرايی داريم. دبورا کِلِمن در مقاله‌اش با عنوان آيا کودکان خداباوران شهودی هستند؟ می‌گويد که کودکان به ويژه مستعد اين هستند که به هر چيزی مقصودی نسبت دهند :ابرها برای باريدن هستند .سنگ‌های نوک‌تيز برای اين هستند که حيواناتی که خارششان می‌آيد خود را با آنها بخارانند .به هر چيزی مقصودی نسبت دادن را غايت‌انگاری[3] می‌گويند. کودکان غايت‌انگاران بالفطره‌اند، و بسياری‌شان هرگز از اين حالت در نمی‌آيند.[4]


[1] ice Versa, F. Anstey
[2] Laughing Gas, P.G.Wodehouse
[3] Teleology
[4] بد نبود داوکینز در اینجا به کتابهای مقدس و مذهبی ادیان ابراهیمی اشاره میکرد که مملو از این غایت انگاریهای کودکانه‌اند. "خورشید را برای این آفریدیم که روز را روشنی و گرما بخشد و ماه و ستارگان را زینت بخش شب قرار دادیم و ..." ر.ب


No comments:

Post a Comment